دسته‌بندی نشده

قصه‌های زندگی امام حسین (ع) – سفر عشق (قسمت دوم)

سفر عشق

امام عليه السلام فرمود:
از رفتن به عراق ناگزيرم .

کاروان عشق

محمد حنفيه گفت :
به خدا قسم ، فراق تو اندوهگينم مى سازد؛ اگر مبتلا به اين بيمارى سخت نبودم ، با تو همراه مى شدم ؛ بخدا، توان گرفتن قبضه شمشير و نيزه را ندارم ؛ پس از تو مرا شادى نيست .

محمد حنفيه سخت گريست و بيهوش شد و پس از به هوش آمدن گفت :
برادر جان ! ترا به خدا مى سپارم ؛ اى شهيد مظلوم !
امام حسين عليه السلام از برادرش خداحافظى كرد و از مدينه رهسپار كوفه شد و بعد از مصادره اموال كاروانى در محلى به نام تنعيم كه براى يزيد هداياى والى يمن را مى برد، به منطقه اى به نام صفاح رسيد و فرزدق را ديد و درباره مردم كوفه سؤ ال كرد و فرزدق گفت :

دل هايشان با شما و شمشيرهايشان با بنى اميه است .

و سپس در محل حاجر جواب نامه مسلم بن عقيل را نوشته و با قيس بن مسهر به كوفه فرستاد:
بسم الله الرحمن الرحيم
از: حسين بن على
به : برادران مؤ من و مسلمانش

سلام بر شما!
خدا سپاس كه معبود حقى جز او نيست . اما بعد؛ نامه مسلم بن عقيل به دستم رسيد و خبر از اجتماع و عزم شما براى يارى و حق خواهى ما مى داد؛ از خداوند مسئلت دارم كه احسانش را براى همه ما مرحمت فرموده و شما را بر اين همت والا برترين پاداش را عطا فرمايد. من روز سه شنبه ، هشتم ذى الحجة ، از مكه به سوى كوفه رهسپار شدم و به محض ‍ ورود فرستاده ام بر شما، در امور خود شتاب كنيد؛ به اميد الهى ، همين روزها بر شما وارد مى شوم .

سپس حضرت مسير را ادامه داد و به منطقه اى به نام زرود رسيد و نگاهش ‍ به خيمه اى افراشته كه از آن زهير بن قين بود، افتاد و شخصى را فرستاد و زهير را به نزد خود دعوت فرمود و ليكن زهير نپذيرفت و همسرش ‍ گفت :
سبحان الله ! فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ترا مى خواهد و تو پاسخ نمى دهى ؟!

از اينرو زهير برخاست و خدمت امام حسين عليه السلام شرفياب شد و چندى نگذشت و با چهره اى شاد و برافروخته برگشت و دستور داد تا خيمه اش را كنار خيمه هاى حسين عليه السلام بپا كنند و به همراهانش ‍ گفت :
هر كس از شما خواهان نصرت و يارى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است ، به ما بپيوندد.

در همينجا (زرود) خبر شهادت مسلم و هانى به حضرت رسيد و ضمن طلب رحمت براى آندو، گريه فرمود و اهل كاروان ، مخصوصا زنان شيون و زارى نمودند.

كاروان در ادامه مسيرش به منزلگاه زباله رسيد و خبر شهادت قيس بن مسهر نيز در اين منزل به حضرت رسيد و امام حسين عليه السلام در اينجا و فرصت هاى ديگر به دست آمده ، همراهانش را آگاه مى ساخت كه اين سفر شهادت است تا كسانى كه بخاطر دنيا و پست و مقام و غيره با آنها همسفرند، حساب خود را از ايشان جدا كنند. سرانجام به منطقه اى به نام شراف رسيدند و حضرت از جوانان خواست تا آب زيادى بردارند و از اين محل دور نشده بودند كه ناگهان يكى از همراهان بانگ تكبير برآورد و گفت :
نخل هايى از دور مى بينم .

همسفران گفتند:
در اين وادى نخلى نيست ؛ آنها سر نيزه ها و سرهاى اسبان است كه سوى ما مى آيند.

پس از چند لحظه ، حر بن يزيد رياحى با هزار سوار كه آثار تشنگى در چهره همه نمايان بود، رسيد و حضرت دستور داد تا حر و افرادش و حتى اسبان آنها را آب دهند و امام حسين عليه السلام پس از محبت بسيار به آنان در خطبه اى پس از حمد و سپاس الهى فرمود:
من با پاسخ به دعوت شما، خويش را نزد خداوند متعال و شما معذور دانستم ؛ مرا با نوشتن نامه و فرستادن نمايندگانتان به نزد خود خوانديد و گفتيد كه ما امامى نداريم و شايد به سبب شما خداوند ما را هدايت نمايد. حال اگر بر همان عهد و پيمان هستيد، با بيعت مجدد مرا مطمئن كنيد وگرنه از همين جاى بدانجا كه آمدم باز مى گردم .
هيچيك سخنى نگفتيد و وقت نماز شد؛ پس از گفتن اذان ، حر و افرادش به امام حسين عليه السلام اقتداء كردند و بعد از نماز حضرت رو به ايشان كرد و بعد از حمد و ثناى الهى و درود بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
اى مردم ! بطور يقين اگر تقواى الهى را پيشه كرده و حق را از آن صاحبانش ‍ بدانيد، نزد خداوند پسنديده تر است ؛ ما خاندان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به ولايت مسلمانان سزاوارتر از اين مدعيان دروغين هستيم كه با جور و ستم و تجاوز رفتار مى كنند. اگر ما را نمى خواهيد و به حق ما نادانيد و خواسته شما غير از آن است كه در نامه هايتان نوشتيد، بر مى گردم .

حر گفت :
سخن از نامه هايى گفتى كه من قصه آنها را نمى دانم .

امام حسين عليه السلام به عقبة بن سمعان فرمود تا نامه ها را كه در دو خورجين پر بود، به ايشان نشان دهد. حر پس از ديدن نامه ها گفت :
من از اين كسانى كه براى شما نامه نوشتند: نيستم ؛ مرا دستور داده اند كه از تو دور نشوم تا ترا نزد ابن زياد ببرم .

امام حسين عليه السلام فرمود:
اى حر! مرگ تو زودتر از آن رخ خواهد داد.

و حضرت يارانش را گفت تا سوار شده و به راه افتند و ليكن حر راه را برايشان بست و امام عليه السلام فرمود:
مادرت به عزايت نشيند؛ از ما چه مى خواهى ؟

آب فرات

حر گفت :
اگر غير از تو كسى نام مادرم را مى برد، پاسخش را مى دادم و ليكن مرا توان ياد نمودن مادرت جز به نيكى نيست .

سرانجام حر موافقت كرد كه حضرت به غير از كوفه و مدينه راهى ديگر انتخاب كند؛ از اينرو به سوى كربلا حركت فرمود و در بيضه براى ياران خود و حر طى سخنرانى فرمود:
اى مردم ! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كسى فرمانرواى ستمگرى بيند كه حرام خدا را حلال شمارد و پيمان خدا مى شكند و با سنت و روش سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مخالفت كرده و با بندگان خداوند متعال با گناه و تجاوز رفتار مى كند و با كردار و گفتارش بر او قيام نكند، بر خداوند متعال است كه او را در جايگاه و همشاءن او قرار دهد. بدانيد و آگاه باشيد كه ايشان پيرو محض شيطان و عصيان ورز خداى رحمان هستند؛ فساد و تباهى را آشكار كرده و حدود الهى را وا گذاشته اند؛ بيت المال را در انحصار خود قرار داده و حرام خود را حلال و حلال او را حرام كرده اند. من از هر كس ديگرى سزاوارترم كه در برابر ايشان بايستم .
نامه هاى شما به دستم رسيده و نمايندگانتان نزدم آمدند كه گوياى بيعت شما با من بودند؛ اگر به بيعت خود بمانيد، به رشد و كمال مى رسيد؛ من حسين بن على ، فرزند دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، خود و خاندانم با شما و خاندانتان بوده و من اسوه و الگوى شما هستم.

منبع: کتاب جلوه عشق – قصه هاى زندگى امام حسين (ع)

قصه‌های زندگی امام حسین (ع) – سفر عشق (قسمت اول)

قصه‌های زندگی امام حسین (ع) – سفر عشق (قسمت سوم)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا