داستان کودکانه روز موهای خفن تصویری
قصه تصویری کودکانه روز موهای خفن
در شهر نیویورک، پسر بامزهای زندگی میکرد که موهای خیلی عجیب و غریبی داشت. مردم محله می گفتند: این باورکردنی نیست! این موها عجیبترین موهایی هست که ما تا بحال دیدیم!!!
وقتی پسر بچهی ما ده ساله بود، یک صبح یکشنبهی آرام، ناگهان یک رعد و برق بلند و قوی در آسمان زد که بسیار وحشتناک بود.
این رعد و برق بزرگ، صاف به موهای پس قصه اصابت کرد. اون بلافاصله گفت: مامان مامان… نگاه کن… انگار موهای من داره جرقه میزنه. مراقب باش!! مادرش به او نگاه کرد. ناگهان ترسید و به شوهرش تلفن زد و با فریاد گفت: زود باش… عجله کن و بیا کمک!!
موهای پسرک جرقهای زد و شروع کرد به بلند شدن. آنقدر بلند شدن که از شانهی او گذشتن. مادر پسر فریاد میزد: این وحشتناکه… کی قراره رشد موهات متوقف بشه؟ موهای پسر رشد کرد و رشد کرد تا به مچ پایش رسید و سپس رشدشون متوقف شد.
چند لحظه با تعجب همونجا خشکشان زد. پس از چند لحظه پدر پسرک فریاد زد: واااای… الان ما باید چیکار کنیم؟ قیافهی پسرم شبیه یک گاو مزرعه شده!!
مادرش کمی فکر کرد و گفت: من یه فکر خیلی خوب دارم. ما اونو میذاریمش توی وانت حمل و نقل و میبریمش پیش چارلی چاپ آرایشگر!! مادر و پدر پسرک اون گذاشتن توی وانت و با سرعت به سمت مغازهی چارلی چاپ حرکت کردند و تند و سریع پسرک رو روی صندلی آرایشگر گذاشتن. در یک لحظه قیچی توی موهای پسرک میرقصید.
موهای پسرک دسته دسته روی زمین میریختند. ولی ناگهان مادش با آشفتگی فریاد زد: وای! وای! نگاه کنید! دوباره رشد می کنند! ولی برخلاف قبل، این بار موهای پسرک به رنگ قرمز روشن در آمدند. تازه به جای اینکه روی زمین بریزند، منظم و مرتب مثل آتش توی هوا شناور شدند.
چارلی چاپ آرایشگر با خوشحالی فریاد زد: به حق سیارهی مشتری!! من تا به حال همچین موهای خفنی ندیدم!! موهای شعلهای درخشان! من اعلام میکنم که از امروز به بعد، اسم این پسرک، پسر آتشی خواهد بود!!
حتماً بخوانید: