دسته‌بندی نشده

متن روضه حضرت قاسم (ع) از مهدی میرداماد

متن روضه حضرت قاسم (ع) میرداماد

شب ششم محرم را به نام حضرت قاسم (ع) نام گذاری کرده اند. ایشان پسر امام حسن (ع) بودند که در اوج جوانی به میدان جنگ رفته و جان خود را فدای اسلام کردند.

در این مقاله از مجله دلگرم گلچینی از متن های روضه حضرت قاسم (ع) از میرداماد را خواهید دید.

متن روضه شب ششم محرم از میرداماد

این خانواده همینن، قول بدن پای قولشون می مونن،شب عاشوراء این آقا زاده ی سیزده ساله ای که امشب اومدی براش ناله بزنی، وقتی عمو بهش گفت: مرگ در نزد تو چگونه است، چه کرده من نمی دونم،

این جمله چقدر زیبا می درخشه بر تارک تاریخ کربلا، وقتی دید وجود قاسم لبالب از عشق شهادته، تا قاسم گفت: اهلا من العسل، بعد گفت: عمو آیا من کشته میشم فردا، آیا اجازه میدان دارم خودم رو برات فدا کنم،

عمو بهش قول داد، فردا تو رو می کشند، ابی عبدالله از شب عاشوراء تکلیف قاسم رو روشن کرد، فرمود: می کشنت، به بلای عظیمی دچارت می کنن، همه ی مقاتل نوشتند، من می خوام بگم این بلای عظیم چیه امشب، قول داد قاسمم خودت رو آماده کن،

از موقعی که عمو بهش گفت تو رو می کشند، دیگه سر از پا نمی شناخت،اول رفت تو خیمه ،مادرم شمشیرم رو بده، خودش رو آماده کرد، جانم به این آقازاده، چه کرده امام حسن علیه السلام، چه پسری، چه میوه ی دلی،

چه اتفاقی است که یک جوون سیزده ساله این قدر جگردار می شه، این قدر نترس می شه،این قدر بی مهابا، وقتی مقتل رو ورق می زنی، می بینی این آقا زاده زده به قلب لشکر، ان تنکرونی فانابن الحسن،

چند هزار نفر ، جلوی قاسم لال شدند، وقتی گفت: من پسر حسنم ، آیا این به خاطر اینه که پسر امام مجتبی است، یه دلیلش همینه، آقا امام باقر علیه السلام فرمود: خوشبخت اون پدری است که پسرش رفتار و کردار و چهره اش به او بره،

این پدر می تونه بگه من خوشبختم، آقا امام حسن علیه السلام،شما چیکار کردید تو جمل، چه کردی تو اون جنگ ها که این پسر سیزده ساله ات،یه نفری بایسته بگه اهلا من العسل، یه حرفی بزنم سادات ببخشند،

درسته این پسر امام مجتبی است، اما نوه ی زهراست، این پسر ، نوه ی صدیقه ی کبری است، اصلاً شیر مادر تو وجودشه، مادر بزرگ وقتی حضرت زهرا سلام الله علیها باشه، قربونش برم، این ها به مادربزرگشون رفتن،

هم خودش و هم اون عبدالله، عبدالله هم همینه، اینها به مادر بزرگ رفتن، هم به امیر المؤمنین علیه السلام، هم به بی بی دوعالم، اجازه بده من یه جمله بگم، اینها بی خود نبود اینهمه شجاع بودن یه تنه به قلب دشمن زدند،

آخه مادر بزرگشون هم یه نفری جلو همه ایستاد، ببخشید مُحرمه، نمی تونم راحت روضه ی فاطمیه بخونم، اما یه جمله ، سادات گریه می کنن؟ اینها از مادر بزرگ یادگرفتن، یه نفری اومد کمر بند مولارو گرفت، برو مقتل رو بخون،

وقتی عمو بهش اجازه ی میدان داد، رفت، اومد از عمو جدا بشه، اون وداع و اون گریه ها و حتی غشیه علیهما بماند، می دونی قاسم یه نگاه به عمو کرد چی گفت: دقیقاً همون جمله ای رو گفت، که مادرش تو مدینه گفت،

وقتی از تو مسجد مولا رو آورد بیرون، یه نگاه کرد فرمود: روحی لروحک الفداه یا اباالحسن،نفسی بنفسک الوقاء یا اباالحسن، قاسمم یه نگاه به عمو کرد، عمو قاسم فدات بشه، اجازه دادی من برم، رفت میدان،

چه میدان رفتنی، شروع کرد رجز خوندن، الله اکبر، تا خودش رو معرفی نکرده، حواست هست قاسم چه جوری رفته میدان، قاسم تنها شهیدی است که به اندازه بدنش سپر و جوشن پیدا نشد، ابی عبدالله یه تیکه از آستینش رو کند، هم براش عمامه درست کرد،

تحت حنکش رو مثل کفن تن قاسم پوشوند، حواست هست یا نه،اصلاً تصور میکنی یه نوجوان سیزده ساله، هر کاری کردن، پاش به رکاب اسب نرسید، لااله الا الله ،می خوام یه حرفی بزنم، شب شیشم دارم میگم، می دونی لشکر دشمن جوهرو وجود نداشتن این نانجیب ها،

اصلاً از مبارزه تن به تن فراری بودن، شما برو تاریخ رو ورق بزن، اینها آدمی نبودن رو در رو با کسی مقابله کنند، نامرد بودند، همه کاراشون رو کوفیا با نامردی جلو بردن، می دونی رسمشون چی بود، رسمشون این بود، اول سنگ باران می کردند،

خودت جلو تر از من برو، کربلا چهار نفر رو سنگ بارون کردند، خیلی عجیبه، یه بار حُرّ رو سنگ بارون کردند، مقتل میگه یه بار عابث رو سنگ بارون کردن، یه بارم قاسم سیزده ساله رو، آخریشم که خود ارباب بی کفن ما حسین علیه السلام بود،

داشت حرف می زد،سنگ بارونش کردن،بگذرم،تا گفت: ان تنکرونی فانابن الحسن،لشکر دیدن حریف این نمی شن،داستان ارزق شامی رو شنیدید، هر کی رو فرستادن،

تک به تک ،تن به تن با قاسم بجنگه دیدن نه، این معلوم جگر داره،فهمیدن این نوه ی علی است،دیدن فایده نداره،لشکر و باز کردن،قاسم و کشوندن وسط لشکر دشمن،وقتی قاسم اومد وسط میدان،هی پشت سرش لشکر جمع شد،قاسم رو محاصره کردن،شروع کردن سنگ باران کردن،ای وای…

تا لاله گون شود کفنم بیشتر زدند

از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند

قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود

گفتم که زاده ی حسنم بیشتر زدند

این ضربه ها تلافی بدر و حنین بود

گفتم علی و بر دهنم بیشتر زدند

حسین………شما باید نگاه کنید ببینید یه عالم بامحاسن سفید اشک می ریزه،آدم منقلب می شه،حالا تصور کن،امام زمان(عج)با این روضه ها چه میکنه،یه بیت:

می خواستند از نظر عمق زخم ها

پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند

فقط یه جمله بگم،یه لحظه کار به جایی رسید ابی عبدالله دید صدای قاسم داره میآد،یکی از لابه لای اسب ها هی می گه عمو کجایی، حسین………قربونت برم آقا جان،من شک ندارم تو قاسم رو بیشتر از علی اکبر می خواستی،

این جنس شما اهلبیته،آخه این یتیمه،این عزیز داداشته، یادگاری بود،ای وای،رسید به قاسم، بعضی مقاتل نوشتند،ابی عبدالله تا رسید دید سر قاسم تو دست قاتله،الانه که سر از بدنش جدا کنه،آی حسین…

می خوام یه جمله بگم،هر کی تاحالا ناله نزده،ای وای، ابی عبدالله چقدر قد داره،قد و بالای حضرت چقدره،یه نوجوان سیزده ساله ام چقدر قد داره،خودت دیگه بقیه روضه رو بخون،من میشینم گریه میکنم،

لشکر دیدن ابی عبدالله قاسم رو بغل کرده،می خوای بدونی بلای عظیم یعنی چی؟دیدن قاسم رو حسین به سینه چسبونده،اما پاهاش رو زمین کشیده می شه، ای حسین……………. حالا دستت رو بیار بالا به نیت فرج امام زمان(عج)،سه مرتبه یا حسین،یاحسین،یاحسین

روضه حضرت قاسم

روضه حضرت قاسم (ع) میرداماد

ندیده ایم کریمی گدا نداشته باشد

ندیده ایم طبیبی دوا نداشته باشد

یقین که هیزم قعر جهنم است

دلی که محبت حسن مجتبی نداشته باشد

آی امام حسنی ها!، کریم یعنی همین، کریم برا خودش هیچی نمیخواد، هر چی داره عطا میکنه

عجیب مرد کرم فکر مادر است

وگرنه کریم باشد و صحن و سرا نداشته باشد

گفت حالا که مادرم حرم نداره،بذار منم بی حرم باشم

آخر یه روز شیعه برات حرم میسازه

حرم برای تو شه کرم میسازه

آخر برات یه گنبد طلا میسازیم

شبیه گنبد امام رضا میسازیم

امام حسن مادری ِ، تو نمیتونی اسمش رو بیاری،اسم مادرش رو نیاری

عجیب مرد کرم فکر مادر است

وگرنه کریم باشد و صحن و سرا نداشته باشد

اگر که تربت کرببلا شفاست بعید است

که او غبار مزارش شفا نداشته باشد

آقاجان! قربون غریبیت برم امام حسن، اسم شما چشمه ی اشک مارو این دو شب ِ جوشان کرده

غریب واقعه از هر نظر کسی است

که حتی میان خانه ی خود آشنا نداشته باشد

یه زنی میشه قاتل آدم، یه زنی میشه قاتل امام، خون به دل امام میکنه،زهر به امام میده، یه زنی هم میشه اون خانمی که فردا شب اسمش رو ببریم و براش گریه کنیم، رباب تا آخر عمرش زیر سایه نرفت،چرا؟ گفت: خودم دیدم بدن حسین زیر آفتاب

مُسَلّم است که این سفره ی غریب مدینه

نمک ندارد اگر کربلا نداشته باشد

شما نگاه کنید همون جوری که هر جا مجلس مادر باشه، گریز روضه امام حسن ِ، هر جا اسم امام حسن باشه گریز کربلاست، اصلاً بذار یه جور دیگه بگم، سفره ی کریم همین جوره، میخوام اسم پنج نو و ذوات مقدس رو ببرم،

اسم خمسه ی طیبه رو، می خوام بگم بی خود نیست نام حسن و می بری یه مقدار که براش گریه می کنی، خود به خود میری کربلا میگی:حسین، اصلاً این قانون خانواده است،آدم دم مرگ سعی میکنه مهمترین حرفش رو بزنه،این خانواده هم همین جور بودن،

دم جون دادن،لحظه ی آخر،مهمترین حرفشون،مهمترین کارشون گریه بر حسین ِ، پیغمبر داره جون میده، حسین رو سینه اش افتاده، امیرالمؤمنین اومد برداره،اجازه نداد،

فرمود:علی بذار من با حسین راحت جون بدم، حسین رو سینه ام باشه راحت ترجون میدم. ببرمت جلوتر، مادرش لحظه ی آخر، همه حرفاشو به علی زد، حرف آخر،

گفت:علی حسینم کربلایی است، عَلیک َ بِقتیل طف باباش امیرالمؤمنین هم بیست و یکم ماه رمضون قبل از شهادتش،سفارش کرد، اون روضه ای که همه میدونید، عباسش رو صدا کرد، روضه ی کربلا خوند،

امام حسنم هم که امشب سر سفره اش هستیم،آخرین حرفش رو همین گفت:لایوم کیومک یا اباعبدالله همه ی عالم سر سفره ی حسینند، ان شاءالله من و تو هم لحظه ی آخر اگه یه دقیقه بهمون نفس بدن، همون یه دقیقه بگیم:یا حسین، همون نفس صدا بزنیم: صل الله علیک

مُسَلّم است که این سفره ی غریب مدینه

نمک ندارد اگر کربلا نداشته باشد

رسیده وقت پر از غربت وداع قرار است

که قاسمش زرهی جز عبا نداشته باشد

یه جوری عمو رو راضی کرد، فقط از قاسم بر می اومد، افتاد رو پای عمو؛ نامه ی باباش رو داد، با دل عمو بازی کرد، کاری کرد حسین بغلش کنه از هوش بره، فهمیده بود عموش مظهر عاطفه است،فهمیده بود چه جور با عموش حرف بزنه.

یه جوری قاسم با عموش حرف زد، گفت: برو آماده ی میدان شو، رفت تو خیمه، زن ها دورش حلقه زدن، هر کاری کردن یه زره اندازه اش پیدا نشد، هر کاری کردن یه کلاه خود اندازه اش پیدا نشد، ابی عبدالله عبا تنش کرد،

بعضی ها نوشتن کفن پوشید، عمامه سرش بست، تحت الحنک عمامه اش رو باز کرد، بعضی ازنقل ها نوشته از بس این آقازاده زیبا بود، میگن: تحت الحنکش رو نقاب کرد، گفت: عزیز برادرم چشمت نزنن عمو، این لشکر خیلی شور چشمن،اینا یه روز بابات حسن رو چشم زدن.

اینک برو که در دل تنگت قرار نیست

خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست

راهی برای لشکر شب جز فرار نیست

پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟

تا ایستاد جلوی دشمن، نوه ی علی ِ، خون علی تو رگش ِ، بعضی ها نوشتن، عمر سعد بهش بر خورد، نانجیب صداش رو بلند کرد،گفت: حسین! بچه فرستادی به جنگ ما؟ این نوجوان چی ِ؟ بعضی ها مسخره کردن،

گفتن:کار حسین به کجا رسیده نوجوونا رو می فرسته به میدان.قاسم شروع کرد خودش رو معرفی کردن:إن تُنکـرونی فأنـا ابـن الحـسن، سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن، إِنِّی أَنَا الْقَاسِمُ مِنْ نَسْلِ عَلِیٍّ، نَحْنُ وَ بَیْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِیِ دل عمو رو برد،

جوری رجز خوند عباس میگفت: ماشاءالله عمو،چشم نخوری عمو، مادرها دارن صدای من رو میشنون، نمیدونم مادرش چیکار می کرد تو خیمه، اومدن تک به تک، کسی تک به تک حریف قاسم نشد،

کاری کرد مستاصل شد دشمن، کاری کرد دشمن موند، جوری روی عمو رو سفید کرد، جوری مایه گذاشت، گفت:حالا که علی اکبر نداری منو داری، من علی اکبرتم، اگه بابام نتونست مدینه دست به شمشیر ببره من میتونم، کاری کرد صدای لشکر بلند شد،

به هم ریختن، یکی گفت: دیگه نرید جلو، یه مرتبه یه نانجیبی گفت: من فهمیدم، نگاه کنید زره نداره،یکی گفت: کلاه خود نداره، یکی گفت: پاهاش تو رکاب نیست، چه کنیم؟

گفت: محاصره اش کنید، اول همه شروع کردن سنگ باران، گرد و خاک شد، تیر اندازا تیر زدن، ای حسین….. تو شلوغی یه نانجیبی از فرصت استفاده کرد،گفت:الان وقتش ِ، تیر میزنند حواسش به تیراندازاس، سنگ میزنن حواسش به سنگ اندازاس، اومد نزدیک، نزدیک،

یه نیزه به پهلوش زد، از بالای اسب، داد زد: عمو بیا… عمو عین باز شکاری، حتی بالا سر علی اکبر اینجوری نیومد، اما رسید میدان، دید صدا میاد اما قاسم دیده نمیشه.

میخوام برات بلای عظیم رو باز کنم، شب عاشورا وقتی گفت:اَحلی مِنَ العَسَل عمو بهش گفت:بهت مژده بدم عمو، می کشنت، به بلای عظیمی دچارت می کنند، هی صدا زد قاسمم کجایی عمو؟

صدات رو می شنوم خودت رو نمی بینم. می خوای بلای عظیم رو برات باز کنم؟ یه نگاه کرد دید زیر دست و پای اسب ها، دید دارن از روی سینه ای رد میشن. این شبا ناله داری داد بزن، این شبا داد نزنی از دستت میره، حسین….

بغض عمو درون گلو بی صدا شکست

باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست

او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست

در ازدحام هلهله او… بی صدا شکست

بلای عظیم چیِ؟بابا،علی اکبر جوشن داشت، حسین نگفت:بلای عظیم،برا عباس نگفت:بلای عظیم، برا هیچ کی نگفت بلای عظیم، فقط برا قاسم گفت، آخه قاسم هنوز زنده بود، هنوز نفس می کشید.

امشب یه شباهت قاسم با مادرش زهرا رو برات میگم،با من بیا، سادات اگه میتونند ضجه بزنند، یه فراز تو زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها هست، اینه: السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ این یعنی چی؟

بازش با یه جمله، همون بلایی که سر مادرش بین در و دیوار آوردن، همون سینه ی شکسته کربلا تکرار شد،حسین اومد،سینه رو به سینه چسباند،دید بوی فاطمه میده،بلند بگو:یا زهرا….

گریه نکن عمو،هزار ماشاءالله به تو و قد و قامتت

گریه نکن عمو،چقدر با دقت سنگ زدن اینا به صورتت

گریه نکن عمو، بگو به عمه چی بگم من از مصیبتت

نیزه به پهلو زدن،شبیهه زهرا شدی

خاصیت نعل اینه،خوش قد و بالا شدی

آی حسین….

شکسته استخونات، خون بسته روی چشات

پارو نکش رو خاکا، عمو بمیره برات

ای حسین…

همچنین بخوانید:

متن نوحه و روضه حضرت قاسم بن الحسن (ع) مداح حاج حسین سیب سرخی

گلچین متن روضه به مناسبت شهادت حضرت قاسم (ع)

دانلود روضه و نوحه شب ششم محرم محمدحسین حدادیان و سعید حدادیان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا