دسته‌بندی نشده

قصه تصویری کودکانه میمون شیطون

داستان کودکانه تصویری میمون شیطون

اشلی، خرگوش مهربون، سه تا دوست جدید پیدا کرده بود! تامی، سوفی و جاش! امروز اشلی داره با سوفی توی حیاط خونه‌ی سوفی بازی میکنه!

قصه بچگانه

سوفی با خنده گفت: اشلی! میبینم که امروز خشکی!! آخه میدونید! دفعه‌ی پیش، اشلی توی یک چاله‌ی آب افتاده بود و حسابی خیس شده بود! اشلی خندید و گفت: آره امروز خشک خشکم! ممنون که اون دفعه بهم کمک کردی از چاله بیام بیرون!

داستان بچگانه

سوفی و اشلی زیر درخت نشسته بودن و بازی میکردن که یک دفعه پالام! یک چیزی از بالای درخت روی زمین افتاد! اشلی پرسید: این دیگه چیه؟! سوفی با تعجب جواب داد: من واقعا نمیدونم!

قصه تصویری

پالام! پالام! دو دفعه‌ی دیگه هم این اتفاق افتاد! سوفی گفت: این جا رو ببین اشلی! اشلی نزدیک رفت و با دقت نگاه کرد! سوفی داشت به چیزی اشاره میکرد!! ای وای! اون یه پوست موزه!

داستان تصویری

اونا دو تا پوست موز دیگه هم روی زمین پیدا کردن!! پالام! یه پوست موز دیگه از درخت افتاد! اما این بار درست افتاد روی سر سوفی! سوفی حسابی چندشش شد!

داستان کودک

سوفی و اشلی صدای خنده شنیدن! اونا به بالای درخت نگاه کردن! فکر میکنید اونا چی دیدن؟ بله! یک میمون! یک میمون خیلی خیلی شیطون! اسم این میمون بوبا بود!

قصه کودک

سوفی گفت: آهای تو که اون بالایی! داری چی کار میکنی؟! اما بوبا هیچ جوابی نداد و فقط خندید! پالام! اون یک پوست موز دیگه به پایین پرت کرد! این دفعه پوست موز افتاد روی سر اشلی!

داستان

سوفی و اشلی خیلی ناراحت بودن! این میمون خیلی شیطونه! چرا همش پوست موز روی زمین میندازه؟! چرا همش پوست موز روی سر اونا پرت میکنه؟!

قصه

اشلی گفت: زود باش بیا پایین ببینم میمون شیطون! سوفی گفت: آره! زود باش! تو باید بیای پایین و کمک کنی که این آشغال‌ها رو از روی زمین برداریم! اما بوبا اصلا گوش نمیداد! اون فقط میخندید! تازه اون شروع کرد روی شاخه‌ی درخت تاب بخوره که ناگهان…

داستان برای بچه ها

بوبا دستش سر خورد و افتاد روی زمین! این دفعه یک میمون شیطون به جای پوست موز از روی درخت پرت شد پایین! اون تکون نمیخورد! اوه! نکنه که بوبا صدمه دیده؟!

قصه کودکانه

اشلی و سوفی حسابی ترسیده بودن! درسته که اونا به خاطر پوست موزها عصبانی بودن، اما اصلا دلشون نمیخواست که بوبا صدمه ببینه! اونا به سمت بوبا دویدن تا ببینن که حالش خوبه یا نه! بوبا روی کمرش افتاده بود! اشلی و سوفی به بوبا نگاه کردن!

قصه کودکانه

اما بوبا شروع کرد به خندیدن!! اون دوید و پرید و کله معلق زد! بوبا اصلا صدمه ندیده بود! اون فقط داشت تظاهر میکرد که آسیب دیده!! بوبا میخندید و شکلک در میاورد و این طرف و اون طرف میپرید!

داستان

سوفی و اشلی به بوبا خندیدن!! درسته که بوبا خیلی شیطونه، ولی یک میمون خیلی بامزه هم هست! بوبا همینطور که میدوید، گفت: اسم من بوباعه!! سوفی گفت: اسم من سوفیه و اینم دوستم اشلیه!

قصه

اشلی و سوفی هم مثل بوبا شروع کردن به دویدن! اونا داشتن تلاش میکردن که بوبا رو بگیرن اما بوبا خیلی سریع میدوید! بوبا دور درخت میدوید و سوفی و اشلی دنبالش میکردن!

بوبا برگشت تا پشت سرش رو نگاه کنه! به خاطر همین پوست موزی که جلوی پاش بود رو ندید!

قصه کوتاه

بوبا روی پوست موز سر خورد و پاهاش رفتن توی هوا! اون دوباره روی کمرش افتاد زمین! این دفعه سوفی و اشلی رفتن بالای سر بوبا! بوبا دیگه نمیتونست تکون بخوره!

داستان

بوبا گفت: برای چی شماها روی پاهای من نشستید؟! بذارید برم! زود باشید بذارید من برم! سوفی گفت: ما نمیذاریم تو بری مگر این که به سوالمون جواب بدی!! اشلی گفت: بله! همینطوره! سوفی ادامه داد: چرا پوست موز روی زمین پرت میکنی؟

قصه برای بچه ها

بوبا خندید و گفت: نمیدونم! من نمیدونم بعد از این که موز رو خوردم با پوستش باید چی کار کنم! سوفی گفت: ولی این کار تو اصلا خوب نیست! ما دوست نداریم حیاطمون پر از پوست موز باشه!

داستان بچگانه کوتاه

بوبا گفت: حق با شماست! من این جا رو کثیف کردم و الان باید تمیزش کنم! بوبا شروع کرد به جمع کردن پوست موزها از روی زمین! یک عالمه پوست موز روی زمین بود! اشلی و سوفی هم به بوبا کمک کردن!

داستان تصویری کوتاه

حالا حیاط حسابی تمیز شده بود. سوفی گفت: ممنون بوبا که پوست موزها رو از روی زمین جمع کردی! چطوره که الان خوراکی بخوریم! بوبا تو چی دلت میخواد؟ بوبا با شادی گفت: موز تکه شده چطوره؟!

قصه بچگانه تصویری

separator line

حتماً بخوانید:

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا