درس هفتم فارسی کلاس یازدهم | باران محبّت
درس هفتم فارسی کلاس یازدهم |
1- معنای واژههای مشخّص شده را بنویسید.
– تا در تحصیل فضل و ادب، رغبتی صادق نباشد، این منزلت نتوان یافت.
کلیله و دمنه
رغبتی: میل، خواست / منزلت: مقام، درجه
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم، تمنّا چه حاجت است
حافظ
در حضرت: آستانه، درگاه
نانم افزود و آبرویم کاست
بینوایی به از مذلّت خواست
سعدی
مذّلت: خواری – فرومایگی
با دقّت و توجّه به جدول زیر، شکلها و جایگاه همزه را در زبان فارسی بهتر بشناسیم:
شکل همزه | ا | ء | آ | أ | ؤ | یٔ |
مثال | ابر اراده اجرت |
جزء شیء |
آسان الآن مار بوآ |
رأفت مبدأ |
رؤیا مؤلّف لؤلؤ |
هیئت متلألئ |
2- اکنون برای کاربرد شکلهای مختلف همزه، شش واژهٔ مناسب بیابید و بنویسید.
همزهٔ آغازی
همزهٔ آغازی و میانی و پایانی
همزهٔ میانی و پایانی
3- در بند پایانی درس، جملههای مرکب و پیوندهای وابستهساز را مشخص کنید.
حروف ربط وابسته ساز: ابلیس با خود گفت: (که) «هر چه دیدم، سهل بود / اگر ما را آفتی رسد از این شخص، از این موضع تواند بود و اگر حق تعالی را با این قالب، سر و کاری خواهد بود، در این موضع تواند دید.» (اگر) ابلیس را چون در دل آدم بار ندادند، مردود همهٔ جهان گشت. (چون)
قلمرو ادبی (صفحهٔ 61 کتاب درسی)
1- عبارت زیر را از دید آرایههای ادبی، بررسی کنید.
پس، از ابر کرم، باران محبّت بر خاک آدم بارید و خاک را گِل کرد و به ید قدرت در گِل از گِل، دل کرد.
اضافه تشبیهی: ابر کرم/ باران محبّت – تناسب: ابر، باران/ خاک و گل/ یَد و دل – تکرار: گل – سجع متوازی: دل و گلر – اضافه اقترانی: ید قدرت
2- در بیت زیر، «استعاره» را مشخّص کنید و آن را بررسی نمایید.
سر نشترِ عشق بر رگِ روح زدند
یک قطره فرو چکید و نامش دل شد
رگ روح» استعاره دارد. زیرا «موجود جاندار» که مشبهبه آن است، حذف و فقط مشبه به همراه یکی از ویژگیهای موجود جاندار (رگ داشتن) ذکر شده است. در واقع استعاره، همان تشبیهی است که تنها یک رکن آن باقی مانده است
3- برای هر مفهوم زیر، از متن درس، معادل کنایی بیابید و بنویسید.
– نپذیرفتن (تن در نمیدهد.)
– متوسّل شدن (در دامنش آویزد.)
– شتاب داشتن (دو اسبه میآمد.)
قلمرو فکری (صفحات 61 و 62 کتاب درسی)
1- در عبارتهای زیر، مقصود از قسمتهای مشخّص شده چیست؟
الف) شما در این آینه، نقشهای بوقلمون بینید. وجود انسان و قالب آدم
ب) هر لحظه، از خزاین غیب، گوهری، در نهاد او تعبیه میکردند. محبّت و عشق و معرفت
پ) از حکمتِ ربوبیت به سِرّ ملایکه فرو میگفت. باطن، ضمیر
2- هر بیت، با کدام قسمت از متن درس تناسب مفهومی دارد؟
نازِ و نیازِ تو شد، همه دلپذیر من
تا ز تو دلپذیر شد، هستی ناگزیر من
حسین منزوی
این چه سرّ است که خاک ذلیل را از حضرت عزّت به چندین اِعزاز میخوانند و خاک در کمال مذّلت و خواری، با حضرت عزّت و کبریایی چندین ناز میکند و با این همه، حضرتِ غَنا، دیگری را به جای او نخواند.
نیست جانش محرم اسرار عشق
هر که را در جان، غم جانانه نیست
خواجوی کرمانی
الطاف الوهیت به سرّ ملایکه فرو میگفت، شما چه میدانید که ما را با این مشتی خاک، چهکارها در پیش است؟ معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است
تو ز قرآن، ای پسر، ظاهر مبین
دیو، آدم را نبیند غیر طین
مولوی
حضرت جلّت با ملائکه میگفت شما در گل منگرید، در دل نگرید.
3- دربارهٔ ارتباط معنایی آیات شریفهٔ زیر و متن درس توضیح دهید.
الف) و عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلَّهَا. (همهٔ نامها را به آدم آموخت.) (سورهٔ بقره، آیهٔ 31)
این آیه با این قسمت متن درس ارتباط دارد: آدم به زیر لب آهسته میگفت: «اگر شما مرا نمیشناسید، من شما را میشناسم، باشید تا من سر از این خواب خوش بردارم، اسامی شما را یک به یک برشمارم.» هر دو عبارت به این اشاره دارند که خداوند «اسم اعظم» را به انسان آموخت؛ در حالی که فرشتگان از آن خبر نداشتند و این آگاهی از نامهای خداوند دلیل برتری انسان بر فرشتهها بود.
ب) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا. (سورهٔ احزاب، آیهٔ 72)
(ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم؛ پس، از پذیرفتن و حمل آن خودداری کردند و از آن هراسناک بودند و انسان، آن را بر دوش کشید. به درستی که او بسیار ستمگر و نادان بود.)
با این قسمت از متن درس ارتباط دارد: آن چه بود؟ گوهر محبّت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند و بر ملک و ملکوت عرضه داشته، هیچ کس استحقاق خزانگی و خزانهداری آن گوهر نیافته، خزانگی آن را دل آدم لایق بود و بر خزانهداری آن، جان آدم شایسته بود.
هر دو متن، به این نکتهٔ مهم اشاره دارند که تنها کسی که امانت خدا را پذیرفت و آن را بر دوش کشید، انسان بود. آن امانت «عشق، محبّت و معرفت» بود که هیچکس تحمّل آن را نداشت جز انسان. حافظ نیز در این ارتباط میفرماید:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نام من دیوانه زدند
شعرخوانی: آفتاب حُسن
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
قلمرو زبانی: که: زیرا که (حرف ربط تعلیل)
قلمرو ادبی: استعاره: باغ و گلستان استعاره از چهرهٔ زیبا / قند استعاره از سخنان زیبا و دلنشین – تناسب: باغ و گلستان/ رُخ و لب – کنایه: بگشای لب کنایه از سخن گفتن/ بنمای رُخ کنایه از خود را نشان دادن
قلمرو فکری: ای معشوق، چهرهٔ زیبایت را به من نشان بده؛ زیرا آرزوی دیدن زیباییهای تو را دارم و با من سخن بگو؛ زیرا آرزوی شنیدن حرفهای همچون قند تو را دارم
ای آفتاب حُسن، برون آدمی ز ابر
کان چهرهٔ مُشَعشَع تابانم آرزوست
قلمرو زبانی: مُشَعشَع: «درخشان، تابان «سابقهٔ مشعشع او موجب شهرت وی گردید» ضح. به این معنی از ترکی وارد فارسی شده است. منظور چهرهٔ شمس مراد مولانا است.
قلمرو ادبی: آفتاب حُسن: تشبیه/ مراعات نظیر: آفتاب، تابان، ابر.
قلمرو فکری: ای معشوق زیبا، برای لحظهای هم که شده نقاب از چهرهات بردار؛ زیرا آرزوی دیدن آن صورت زیب و درخشان تو را دارم.
گفتی ز ناز «بیش مرنجان مرا، برو»
آن گفتنت که «بیش مرنجانم» آرزوست
قلمرو زبانی: از روی ناز گفتی. «ز روی ناز» قید حالت.
قلمرو ادبی: تکرار: بیش مرنجان
قلمرو فکری: از روی ناز گفتی مرا بیش از این میازار، باز دلم میخواهد که آن سخن را از دهان تو بشنوم.
زین همرهانِ سست عناصِر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
قلمرو زبانی: سست عناصر: با «سست رگ» و «سست ریش» و «سست بنیاد» مترادف است؛ یعنی ضعیف و تنبل، زبون، بی حمیّت، بی درد. هم از این رو در تقابل با آن، شیر خدا (علی) و رستم دستان را آورده است.
قلمرو ادبی: استعاره: شیر خدا استعاره از حضرت علی (ع) / رستم و حضرت علی (ع) نماد جوانمردی و وفاداری هستند – کنایه: دلم گرفت کنایه از ناراحت بودن
قلمرو فکری: از این همراهان سست عنصر و پیمان شکن بسیار ناراحتم. آرزوی دیدن حضرت علی و رستم دستان را که وفادار و جوانمرد هستند، دارم.
دی شیخ با چراغ همی گشت گِردِ شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
قلمرو ادبی: این تلمیح نیز معروف است؛ این شیخ، همان دیوژن یا دیوجانس است. در بی اعتنایی او به مردم گفتهاند: وقتی او را دیدند میان روز با فانوس روشن میگردید، سبب پرسیدند، گفت: انسان میجویم.
قلمرو فکری: دیروز آن فیلسوف بزرگ با چراغ در شهر میگشت و میگفت از انسانهای درندهخو و ظالم بیزارم و به دنبال انسان واقعی میگردم.
گفتند یافت مینشود، جستهایم ما
گفت: «آن که یافت مینشود آنم آرزوست»
قلمرو زبانی: «م» در آنم نقش اضافی دارد، آرزویم است.(جهش ضمیر)
قلمرو ادبی: تکرار یافت مینشود – واجآرایی: تکرار صامت «ف»
قلمرو فکری: در پاسخ او میگفتند، ما نیز به دنبال «انسان» گشته و جستوجو کردهایم؛ اما نیافتهایم. گفت: «من هم آروزی همان انسانی را دارم که یافت نمیشود.»
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست
آن آشکار صنعتِ پنهانم آرزوست
قلمرو زبانی: «م» در پنهانم نقش اضافی دارد، آرزویم است. (جهش ضمیر)
قلمرو زبانی: تلمیح به آیهٔ 103 سورهٔ انعام اشاره دارد: «لا یدرکه الابصار و هو یدرک الابصار لا» چشمها او را نمیبینند و او بینندگان را میبیند.
قلمرو فکری: آشکار صنعتِ پنهانم: صانع جهان، آن خدایی که آثار صنع او آشکار است و خود از دیدهها پنهان است.
غزلیات شمس، جلال الدّین محمّد مولوی
درک و دریافت (صفحهٔ 63 کتاب درسی)
1- سه بیت نخستین این شعر را با توجه به گونهٔ «ادب غنایی» بررسی کنید.
2- دربارهٔ دنیای آرمانی شاعر توضیح دهید.
مولانا از همراهان سست عنصر و حاکمان ظالم خسته شده و زندگی برای او در این دنیا مشکل شده است. فردی با روح لطیف عارفانه همچون مولانا طاقت دیدن وحشیگریها، درندهخوییها و ستمهای همنوعان خود را ندارد. روح بزرگ او این خشونتها را بر نمیتابد؛ بنابراین، خالصانه آرزوی دیدار «انسان و انسانیت» را میکند و امیدوار است دنیایی را تجربه کند که در آن عدالت پیامبران، صلحطلبی عارفان، وفای به عهد اسطورهها و در یک کلام «انسان کامل» وجود داشته باشد.
واژهنامه
استحقاق: سزاواری، شایستگی
اصناف: جمعِ صنف، انواع، گونهها، گروهها
اعزاز: بزرگداشت، گرامیداشت
الوهیّت: خدایی، خداوندی
بعُد: دوری، فاصله
تعبیه کردن: قرار دادن، جاسازی کردن
تلبیس: حقیقت را پنهان کردن، حیله و مکر به کار بردن، نیرنگ سازی
جلّت: بزرگ است
حضرت: آستانه، پیشگاه، درگاه
خزاین: جمعِ خزانه، گنجینهها
خلیفت: خلیفه، جانشین
رأفت: مهربانی، شفقت
ربوبیّت: الوهیّت و خدایی، پروردگاری
رغبت: میل و اراده، خواست
سست عناصر: بیاراده، بیغیرت
طوع: فرمان برداری، اطاعت، فرمانبری
عنایت: توجّه، لطف، احسان
غَنا: بینیازی، توانگری
قبضه: یک مشت از هر چیزی
قرب: نزدیک شدن، همجواری
کبریایی: منسوب به کبریا، خداوند تعالی
متلألئ: درخشان، تابان
مذلّت: فرومایگی، خواری، مقابل عزّت
مُشتبهِ: اشتباه کننده، دچار اشتباه؛ مشتبهِ شدن: به اشتباه افتادن
مشعشع: درخشان، تابان
مقرّب: آن که نزدیک به کسی شده و در نزد او منزلت پیدا کرده است.
ملکوت: عالم غیب، جهان بالا
نفایس: جمعِ نفیسه، چیزهای نفیس و گرانبها
وسائط: جمعِ وسیطه یا واسطه، آنچه که به مَدَد یا از طریق آن به مقصود میرسند.
هیئت: شکل، ظاهر، دستهای از مردم
حتماً بخوانید: