دسته‌بندی نشده

داستان کودکانه تصویری یک سنجاقک توی اتاق من

قصه تصویری کودکانه یک سنجاقک توی اتاق من

هر شب، هادسون به جای تخت خودش، توی تخت مامان و باباش میخوابید. آخه تخت مامان و بابا گرم و نرم تر و راحت‌تر بود!

قصه بچگانه

اما همه اینا یک روز تغییر کرد! وقتی که یه نفر شروع کرد به خوردن درخت پرتقال!

قصه کوتاه

اون یک نفر، یک سنجاق بود! یک سنجاقک سبز با چشمای درشت بامزه و پاهای نازک و دهانش که همیشه داشت تکون میخورد!

داستان بچگانه

بابا اونو توی یک ظرف پلاستیکی که مال توت فرنگی بود، گیر انداخت! حالا اونا باید با سنجاقک چیکار میکردن؟ سنجاقکی که درخت پرتقال رو میخورد!

قصه کودک

هادسون گفت: بابا اذیتش نکن! بابا گفت: معلومه که اذیتش نمیکنم! داشتم فکر میکردم که یه جای جدید براش پیدا کنیم! مامان گفت: مثلا اتاق تو! چون خودت که هیچوقت توی اتاقت نیستی!

داستان تصویری

هادسون بلند خندید و گفت: یه سنجاقک که نمیتونه توی اتاق من زندگی کنه!

قصه تصویری

مامان گفت: چرا که نه؟! اون میتونه توی تخت تو بخوابه! تختت برای یه سنجاقک خیلی بزرگ و کرم و نرمه!

داستان کوتاه

هادسون گفت: و بالشتم هم راحته! اون میتونه توی تخت من قشنگترین رویاها رو ببینه! رویای آفتاب گرم و چمن‌های تازه و پرتقال‌های رسیده!

داستان

مامان گفت: ولی من دعا میکنم که خواب مارشمالو ببینه! اونوقت توی خواب بالشت رو به جای مارشمالو میخوره!

قصه

اما هادسون هنوز داشت میخندید: آخه سنجاقک‌ها که اتاق نمیخوان!

داستان بچگانه

مامان گفت: چرا نخوان؟ اون میتونه هر وقت حوصله‌اش سر رفت با اسباب بازی‌های تو بازی کنه! تو که زیاد با اونا بازی نمیکنی!

قصه کودکانه

بابا گفت: اون میتونه با خرس تدی تو یه مهمونی بگیره و چایی بخوره!

داستان کودکانه

مامان گفت: تازه من مطمئنم که اون عاشق ماشینه! اون میتونه ماشین‌های تو رو دور اتاق برونه! توی چندتاشون جا میشه

قصه کودکانه تصویری

بابا گفت: شاید اون ازت بخواد که براش کتاب بخونی! به نظرت اون خودش میتونه بخونه؟!

داستان

هادسون فکر کرد و گفت: شاید وقتی من داشتم مشق‌ها رو مینوشتم و خوندن تمرین میکردم، از پشت پنجره گوش داده باشه! شاید چندتا کلمه ساده مثل آب و بابا رو بتونه بخونه!

قصه

مامان گفت: پس شاید اون برات کتاب بخونه! به نظرت یه سنجاقک دوست داره چه کتابی بخونه؟

داستان برای کودک

هادسون با خنده گفت: یه کتابی که راجع به غذا باشه!

داستان کوناه

هادسون دوباره به سنجاقک نگاهی انداخت و گفت: به نظرم توی اتاق من چیز زیادی برای خوردن پیدا نمیکنه! مامان گفت: حق با تو هستش! و تازه! شاید امشب خودم بخوام توی تختم بخوابم!

داستان برای بچه ها

پس سنجاقک توی اتاق هادسون نموند! اونا سنجاقک رو توی باغچه رها کردن! جایی که بتونه چیزی به جز پرتقال‌ها درخت پرتقال رو بخوره!

قصه برای بچه ها

اما هادسون تصمیم گرفت برای سنجاقک یه تخت با قوطی کبریت درست کنه و اونو بذاره زیر درخت! از اون شب به بعد هم هر شب توی تخت خودش خوابید! آخه اینجوری میتونست از پشت پنجره برای سنجاقک داستان بخونه!

separator line

حتماً بخوانید:

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا