داستان کوتاه کودکانه یک بسته چوبی + نتیجه اخلاقی داستان
قصه کودکانه کوتاه یک بسته چوبی
روزی روزگاری سه همسایه که در یک روستا زندگی می کردند با محصولاتشان مشکل داشتند. هر یک از همسایه ها یک مزرعه داشتند، اما محصولات مزرعه آنها آلوده به آفات بود و در حال پژمرده شدن بود.
آنها هر روز ایده های مختلفی برای کمک به محصولات خود ارائه می کردند. اولی سعی کرد از مترسک در مزرعه خود استفاده کند، دومی از سموم دفع آفات استفاده کرد و سومی در مزرعه خود حصاری ساخت، اما هیچ فایده ای نداشت.
یک روز دهیار از راه رسید و سه کشاورز را صدا کرد. او به هر کدام یک چوب داد و از آنها خواست آن را بشکنند. کشاورزان می توانستند به راحتی آنها را بشکنند. سپس یک بسته سه تایی به آنها داد و دوباره از آنها خواست آن را بشکنند.
این بار کشاورزان برای شکستن چوب ها تلاش کردند. دهیار گفت: با هم، شما قویتر هستید و بهتر از تنهایی کار میکنید. کشاورزان فهمیدند که دهیار چه می گوید. آنها منابع خود را جمع کردند و از شر آفات مزارع خود خلاص شدند.
نتیجه اخلاقی داستان یک بسته چوبی
از داستان یک بسته چوبی نتیجه می گیریم که یک دست صدا ندارد.
حتماً بخوانید: