دسته‌بندی نشده

داستان کوتاه کودکانه آلبالوی عجول + نتیجه گیری قصه

قصه کودکانه کوتاه آلبالوی عجول

یه روزی روزگاری وسط یه باغ قشنگ یه درخت آلبالو زندگی می‌کرد. درخت خیلی خوبی بود اما همیشه تو کارهاش عجله می‌کرد. مثلا دوست داشت زودتر از همه‌ی درخت‌ها میوه هاش برسند و کشاورز رو خوشحال کنه. برای همین قبل از رسیدن میوه هاش اونها رو می‌ریخت پایین تا کشاورز فکر کنه اونها رسیدن و ببره بازار بفروشه.

قصه کودکانه کوتاه آلبالوی عجول

کشاورز اومد و میوه‌ها رو دید با ناراحتی جمعشون کرد و برد بیرون باغ و ریخت کنار جاده تا گوسفندا اونها رو بخورند. فصل چیدن میوه‌ها شد و درخت‌ها خوشحال از اونها خوشحال‌تر کشاورز بود که الان می‌تونست نتیجه‌ی زحمت هاش رو ببینه خلاصه فصل چیدن میوه‌ها تموم شد کشاورز اومد تا به درخت هاش برسه و بهشون آب بده. درخت آلبالو فکر می‌کرد اول از همه سراغ اونو بگیره اما اینطور نشد و کشاورز اصلا بهش توجه نکرد و آب کمی بهش داد و گفت این درخت آلبالو هم که امسال بدردم نخورد اینو گفت و رفت.

نتیجه اخلاقی قصه کودکانه کوتاه آلبالوی عجول

درخت آلبالو شروع کرد به گریه کردن تا اینکه یه کلاغی اومد پیشش و گفت چرا گریه می‌کنی؟ اونم کل ماجرا رو برای کلاغ تعریف کرد. کلاغ گفت همه‌ی این بلاها که سرت اومده به خاطر عجول بودنته میوه هات رو کشاورز چون نرسیده بودند ریخت جلوی گوسفند ها. اگه یکم صبر می‌کردی و میوه هات می‌رسیدند هم کشاورز رو خوشحال می‌کردی هم خودت عزیز می‌شدی. حالا هم اشکاتو پاک کن که خدا بزرگه و سال دیگه دوباره فصل میوه میرسه و باید از امسال درس بگیری تا بعدا دوباره اشتباه نکنی

قصه‌ی ما تموم شد دل آلبالو آروم شد…

separator line

نتیجه اخلاقی قصه کودکانه کوتاه آلبالوی عجول

از قصه کودکانه کوتاه آلبالوی عجول نتیجه می گیریم که در زندگی نباید عجول بود و همواره با صبر می توان پیشرفت کرد و به آرزوها رسید.

separator line

حتماً بخوانید:

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا