آموزش کامل درس دهم فارسی نهم | آرشی دیگر
آموزش کامل درس دهم فارسی نهم |
این درس لحنهای متنوّعی دارد؛ امّا لحنِ چیره بر فضای این شعر که به بیان قهرمانیهای یک نوجوان می پردازد، لحن حِماسی – روایی است. این لحن ترکیبی، کوبنده و استوار است و شعر باید به گونهای خوانده شود که روح دلاوریها و شجاعت شخصیتهای آن به شنونده، انتقال یابد.
بخشهایی از این درس را میتوان با لحنهای دیگری مانند لحن توصیفی، لحن روایی و همچنین لحن گزارشی خواند. به منظور تأثیرگذاری بیشتر لحن حماسی و تجسّم بهتر صحنهها، میتوان از حرکات دست و حالتهای چهره نیز بهره گرفت.
جنگ، جنگی نابرابر بود
جنگ، جنگی فوق باور بود
کیسههای خاکی و خونی
خط مرزی را جدا میکرد
جنگ تحمیلی، جنگی ناعادلانه بود / جنگ، جنگ غیر قابل باوری بود./ آن کیسههای پر از خاک و خون آلود، خط مرزی کشور ما را از دشمن جدا و مشخص میکرد.
دشمنِ بد عهدِ بیانصاف
با هجوم بیامان خود
مرزها را جابهجا میکرد
دشمن عهد شکن ظالم / با حملههای ناگهانی و پی در پی خود / در اثر پیروزی و شکست گاه پیشروی میکرد و گاه عقب مینشست
از میان آتش و باروت
میوزید از هر طرف، هر جا
تیرهای وحشی و سرکش
موشک و خمپاره و ترکش
تیرهای کشنده و خطرناک، موشک، خمپاره و ترکش از همه جا و از میان آتش و گلوله و باروت به سمت ما پرتاب میشد.
آن طرف، نصف جهان با تانکهای آتشین در راه
این طرف تنها سلاح جنگ، ایمان بود
خانههای خاک و خون خورده
مهد شیران و دلیران بود
در آن سوی مرز، نصف کشورهای جهان با وسایل و ادوات جنگی مجهز آماده حمله به ایران هستند و در این طرف مردم ایران تنها ماندهاند و سلاح جنگی و مبارزه آنها تنها ایمان به خدا بود. / در خانه هایی که بر اثر جنگ ویران و خونین شده بودند شیر مردان شجاع قرار داشتند.
شهر خونین، شهر خرمشهر
در غروب آفتاب خویش
چشم در چشم افق میدوخت
در دهان تانکها میسوخت
در چنان حالی هراس انگیز
شهر خرمشهر که از شدت خونریزی مجروحان و شهیدان، خونین شده بود در هنگام غروب آفتاب به دور دستها نگاه میکرد. در میان شعلههای سوزان و کشنده تانکهای دشمن میسوخت و از بین میرفت در چنان حال وحشت انگیزی.
شهر از آن سوی سنگرها
شیر مردان را صدا میزد:
«آی! ای مردان نام آور
ای همیشه نامتان پیروز
شهر از آن طرف سنگرها مردان دلیر جنگی را به سوی خویش فرا میخواند./ ای مردان نامدار و معروف / ای کسانی که همیشه نام و یادتان جاودان و سرافراز است.
بیگمان امروز
فصلی از تکرار تاریخ است
گر بماند دشمن، از هر سو
خانههامان تنگ خواهد شد.
ناممان در دفتر تاریخ
کوچک و کم رنگ خواهد شد»
بدون شک امروز، بخشی از تاریخ در حال تکرار شدن است، اگر دشمن در سرزمین و کشور ما باقی بماند، وطن ما کوچک و تنگ خواهد شد. نام ما ایرانیان شجاع در دفتر تاریخ بسیار بیارزش و کم رنگ خواهد شد.
خون میان سنگر آزادگان جوشید
مثل یک موج خروشان شد
کودکی از دامن این موج بیرون جست
از کمند آرزوها رَست
چشم او در چشم دشمن بود
دست او در دست نارنجک
خون غیرت در رگهای ایرانیان آزاده به جوش آمد و همه خشمگین شدند و مثل موج پر خروشی حرکت کردند. ناگهان یک کودک از میان موجهای پر خروش رزمندگان ایرانی بیرون آمد و خودش را از طناب آرزوهای مادی رها کرد و در حالی که چشم در چشمان دشمن دوخته بود و نارنجکی هم در دستش بود.
جنگ، جنگی نابرابر بود
جنگ، جنگی فوق باور بود
کودک تنها، به روی خاکریز آمد
صد هزاران چشم، قاب عکس کودک شد
جنگ تحمیلی، جنگی ناعادلانه بود / جنگ، جنگ غیر قابل باوری بود./ کودک تنها (حسین فهمیده) به بالای خاکریز آمد، صدها نفر چشم به او دوخته بودند.
خط دشمن، گیج و سرگردان
چشمها از این و آن پرسان:
«کیست این کودک؟
خط مرزی و حملهٔ دشمن گیج و سرگردان شده بود و با چشمان خود از یکدیگر میپرسیدند که این کودک کیست؟
او چه میخواهد از این میدان؟!
صحنه جانبازی است اینجا؟!
یا زمین بازی است اینجا؟!»
دشمنان کوردل، اما
در دلش خورشید ایمان را نمیدیدند
تیغ آتش خیز «دستان» را نمیدیدند
در نگاهش خشم و آتش را نمیدیدند
بر کمانش تیر «آرش» را نمیدیدند
در رگش خونِ «سیاوش» را نمیدیدند
او از این میدان جنگ چه میخواهد؟ اینجا، میدان جنگ و جان باختن است یا زمین بازی کودکان؟! اما دشمنان نادان که نور ایمان و معنویت را در قلب او نمیدیدند شمشیر آتشین دستان پهلوان را در دستش نمیدیدند و در نگاه او خشم و ناراحتی را نمیدیدند، نارجنک میان دستان او را که مثل کمنان و تیر (آرش) بود، نمیدیدند و خون پاک سیاوش، پهلوان نامی ایران را که در رگهای با غیرت او جاری بود، نمیدیدند.
کودک ما بغض خود را خورد
چشم در چشمان دشمن کرد
با صدایی صاف و روشن گفت:
«آی، ای دشمن!
من حسین کوچک ایران زمین هستم؛
یک تنه با تانک میجنگم
مثل کوهی آهنین هستم
من همین هستم».
کودک قصه ما، حسین فهمیده غم و ناراحتی خود را فرو نشاند و در مقابل دشمن به آنها خیره شد، سپس با صدایی رسا و آشکار گفت: «ای دشمن، بدان که من حسین کوچکی از سرزمین ایرانم و به تنهایی در کمین تانکهای غول پیکر شما هستم. من هم چون کوه مقاوم، محکم و آهنین هستم.
ناگهان تکبیر، پَر وا کرد
در میان آتش و باروت، غوغا کرد
کودکی از جنس نارنجک
در دهان تانکها افتاد
ناگهان فریاد الله اکبر در میدان جنگ، طنین انداز شد و در میان آتش و گلوله غوغا و خروشی به پا کرد. کودکی شجاع که مثل نارنجک بود خودش را در مقابل تانکهای دشمن انداخت.
لحظهای دیگر
از تمام تانکها، تنها
تَلی از خاکسترِ خاموش
ماند روی دستهای دشت
چند لحظه بعد، از آن همه تانکهای دشمن، تنها تپهای از خاکستر خاموش در میان دشت باقی ماند.
آسمان از شوق، دَف میزد
شط خرمشهر، کف میزد
شهر، یکباره به هوش آمد
چشم اشک آلوده را وا کرد
بر فراز گنبدی زیبا
پرچمِ خود را تماشا کرد.
محیط از شادی، جشن و سرور به پا کرد، رود خرمشهر از شوق در جوش و خروش بود و انگار کف میزد. شهر پس از این واقعه بزرگ به خود آمد چشمهای اشکبارش را باز کرد بر بلندای گنبدی زیبا پرچم ایران را به تماشا نشست.
کودکی از جنس نارنجک، محمّد دهریزی، با کاهش و اندکی تغییر
خودارزیابی (صفحهٔ 79 کتاب درسی)
1- کدام قسمت از درس، اشاره به شهید «حسین فهمیده» دارد؟
کیست این کودک؟! / او چه میخواهد از این میدان؟!
کودک ما بغض خود را خورد / چشم در چشمان دشمن کرد / با صدایی صاف و روشن گفت: آی ای دشمن، من حسین کوچک ایران زمین هستم، کودکی از جنس نارنجک / در دهان تانکها افتاد.
2- درباره این مصراع شعر «آن طرف نصف جهان، با تانکهای آتشین در راه» توضیح دهید.
منظور این است که ارتش عراق تنها نبود، بلکه نیمی از قدرتهای بزرگ دنیا و کشورهای جهان همراه و پشتیبان او بودند و هر نوع سلاحی به این کشور میدادند از سلاحهای شیمیایی و میکروبی گرفته تا تانکها و هواپیماهای مجهز. اما در مقابل ایران فقط به نیروهای خودش و امید به خدا متکی بود.
3- چه شباهتهایی بین این درس و درس هشتم (هم زیستی با مامِ میهن) وجود دارد؟ توضیح دهید. هر دو مربوط به ادبیات پایداری و مربوط به وطن دوستی هستند و این که هرکس باید نگاهی دقیق به کشورش داشته باشد و هم چون رابطهٔ مادر و فرزندی رابطهای عاشقانه و پر احساس داشته باشند و برای همدیگر از بذل جان و مال و… دریغ نکنند.
نکتهٔ ادبی
به مصراعهای زیر، توجّه کنید:
– بر کمانش تیر آرش را نمیدیدند.
– در رگش خون سیاوش را نمیدیدند.
این شعر ما را به یاد داستانهای آرش کمانگیر و سیاوش میاندازد. گاهی شاعر یا نویسنده برای زیباتر ساختن سخن و تأثیرگذاری بیشتر آن، از آیات، روایات، احادیث، داستانها و رویدادهای مهمّ تاریخی و… استفاده میکند. به این شیوهٔ بهرهگیری از کلام «تلمیح»، میگویند. تلمیح به معنی «با گوشه چشم اشاره کردن» است.
به نمونههای دیگر از تلمیح، توجّه کنید.
یوسف گم گشته باز آید به کنعان، غم مخور
کلبهٔ احزان شود روزی گلستان، غم مخور
حافظ
عشق با دشوار ورزیدن خوش است
چون خلیل از شعله، گل چیدن خوش است
اقبال لاهوری
گفتوگو (صفحهٔ 80 کتاب درسی)
1- درباره شباهتهای آرش کمان گیر و حسین فهمیده گفتوگو کنید. هر دو عزیز، ایرانی و سرافراز بودند، برای بیرون راندن دشمن پلید از خاک سرزمینشان جان خود را از دست دادند، عاشق سرزمینشان بودند، به ما فهماندند که باید از سرزمین و آرمانهای ملت دفاع کنیم.
2- به کمک اعضای گروه، متن درس را به صورت نقّالی، در کلاس اجرا کنید. تقسیم کار کنید و هر کس کاری را بر عهده بگیرد. تصاویری از صحنههای جنگ تهیه کنید و همزمان با خواندن شعر به صورت نقالی، تصاویر را نیز نمایش دهید.
نوشتن (صفحهٔ 80 کتاب درسی)
1- در مصراعهای زیر، واژههای نادرست املایی را بیابید و شکل صحیح آنها را بنویسید.
الف) ناگهان تکبیر پر واکرد / در میان آتش و باروت، غوقا کرد. غوغا
ب) این طرف تنها صلاح جنگ، ایمان بود / خانههای خاک و خون خورده / مهد شیران و دلیران بود. سلاح
پ) دشمن بد عهد بیانصاف / با حجوم بیامان خود / مرزها را جابهجا میکرد. هجوم
2- هر یک از بیتهای زیر به کدام داستان اشاره دارد؟ چکیده آنها را در دو بند بنویسید.
چون سگ اصحاب کهف، آن خرسِ زار
شد ملازم در پی آن بردبار
مولوی
اشاره و تلمیح به داستان قرآنی اصحاب کهف دارد.
اصحاب کهف عدهای مسیحی بودند که در زمان حکمرانی امپراتوری روم باستان با نام دقیانوس در شهر افسوس در ترکیهٔ امروزی زندگی میکردند و همگی جز یکی از آنان که چوپان بود از اشراف و درباریان بودند و دین خود را مخفی نگه میداشتند. آنها سرانجام از جبر روزگار خسته شده و به گفته قرآن بر اساس الهامی که از خداوند دریافت کردند، همراه سگ خود به غاری در روستایی به نام رقیم نزدیک مریوان کنونی رفتند. چون به غار رسیدند خواب ایشان را در ربود پس حدود سیصد سال به خواب رفتند و بعد از سیصد سال چون برخاستند خود پنداشتند که چند ساعتی بیش نخفتهاند. چون به شهر رفتند همه چیز را دگرگون یافتند. سرانجام به غار بازگشتند و دیگر اثری از آنها یافت نشد و مردم بر فراز غار برای آنها مسجدی ساختند.
بزد تیر بر چشم اسفندیار
سیه شد جهان پیش آن نامدار
فردوسی
اشاره به نبرد اسفندیار و رستم دارد.
اسفندیار، شاهزاده ایرانی و رستم نیز پهلوان نامدار ایرانی است. شاه ایران قصد ندارد که اسفندیار را به جانشینی خود انتخاب کند. از آن سو هم دل خوشی از رستم ندارد، به همین دلیل آتش جنگ بین این دو پهلوان نامی را روشن میکند. در جنگ تن به تن نه رستم موفق میشود که اسفندیار را از پای درآورد و نه اسفندیار میتواند علیه رستم کاری کند. تا اینکه رستم نزد سیمرغ میرود و سیمرغ میگوید که اسفندیار رویین تن است، یعنی هیچ تیری یا شمشیری در وی اثر نمیکند. همه جای بدن او ضد ضربه است به جز چشم او. سیمرغ میگوید که زرتشت پیامبر ایران باستان، اسفندیار را در چشمهٔ زندگی شستوشو داد اما هنگام فرو رفتن در آب اسفندیار چشمان خود را بست و چشمانش از گزند آسیبها مصون نماند. رستم بر اساس همین ضعف اسفندیار، در جنگ با او، تیر را به چشم اسفندیار زد و او را شکست داد.
3- درک و دریافت خود را از سروده زیر، بنویسید.
«آسمان از شوق، دف میزد / شطّ خرّمشهر، کف میزد / شهر یکباره به هوش آمد / چشم اشک آلوده را واکرد / بر فراز گنبدی زیبا / پرچم خود را تماشا کرد».
این سروده با آهنگی استوار به حماسه بیرون راندن دشمن از خرمشهر اشاره دارد و از این اتفاق مهم و باارزش، آسمان به خاطر شوق و علاقه زیاد دف میزد و با این دف زدن رود خرمشهر با شادی وصف ناشدنی کف میزد و خرمشهر یکباره به هوش آمد و از اسارت و بندگی رهایی یافت و چشمان پر از اشک خود را باز کرد و با تلاش سربازان ایرانی که حقیقتاً همچون سربازان امام زمان(عج) هستند پرچم سه رنگ زیبای کشورمان، ایران عزیز، را بر فراز گنبدی زیبا بر افراشتند و خرمشهر، آن را تماشا میکرد.
این سروده بیان دلاوریها، شجاعتها، استواریها و شادیهای سرشار همه مردم ایران به ویژه خرمشهریها و تمام پدیدههای آن را بیان میکند که در جنگی نابرابر حسین فهمیده و حسین فهمیدههای زیادی همچون آرش کمانگیر برای دفاع از ایران و ایرانی به پا خواستند و جانانه و عاشقانه جان های خود را برای کشورشان فدا کردند تا به پاس این ایثار و فداکاری وجبی از خاک ایران به دست دشمن نیفتد.
حکایت: نیک رایان
اسکندر، یکی از کاردانان را از عملی شریف، عَزل کرد و عملی خسیس به وی داد. روزی آن مرد بر اسکندر درآمد؛ اسکندر گفت: چگونه میبینی عمل خویش را؟
گفت: زندگانیات دراز باد! نه مرد به عمل، بزرگ و شریف گردد، بلکه عمل، به مرد، بزرگ و شریف گردد. پس در هر عمل که هست، نیکو سیرتی میباید و داد.
بهارستان، جامی
اسکندر یکی از عوامل کار بلد خود را از کار با ارزش و مهم برکنار کرده و کاری کم ارزش و سطح پایین به وی سپرد. روزی آن مرد اسکند را دید. اسکندر گفت: کار خود را گونه میبینی؟ گفت: عمر شما طولانی باشد! مرد با انجام کار بزرگ نمیشود و ارزش نمییابد، بلکه کار با مرد بزرگ میشود و ارزش مییابد. پس در هر کاری، باید روش خوب و مناسب و انصاف را به کار گرفت.
حتماً بخوانید: