جواب درس 15 فارسی ششم |صفحه 99 و 100
گام به گام درس 15 فارسی ششم
جواب درس پانزدهم فارسی ششم
نام درس : میوه هنر | موضوع : گام به گام | ششم ابتدایی
جواب درس پانزدهم فارسی ششم
انتخاب سریع صفحه :
گام به گام فارسی ششم / درس پانزدهم :: میوه هنر
معنی میوه هنر فارسی ششم
آن قصه شنیدید که در باغ٬یکی روز | از جور تبر٬زار بنالید سپیدار |
معنی: آن داستان را شنیده اید که روزی در باغ از ستم تبر سپیدار سخت ناله میکرد؟
کز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی | از تیشهی هیزم شکن و ارهی نجار |
معنی: که از دست ارّه نجار و تیشه هزم شکن برای من نه ریشه ای مانده و نه شاخهای
گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس | کاین موسم حاصل بود و نیست تورابا |
معنی: تبر آهسته به او گفت: گناه تو این است که الان فصل میوه دادن است ولی تو میوه و ثمری نداده ای
تا شام٬نیفتاد صدای تبر از گوش | شدتوده در آن باغ٬سحر٬هیمهی بسیار |
معنی: تا شب صدای تبر قطع نشد و صبح بود که در آن باغ تودهای از هیزم جمع شده بود
دهقان چو تنور خود از این هیمه برافروخت | بگریست سپیدار و چنین گفت دگربار |
معنی: وقتی باغبان تنور خودش را با آن هیزم روشن کرد سپیدار گریه کرد و دوباره گفت
آوخ که شدم هیزم و٬آتشگر گیتی | اندام مرا سوخت چنین ز آتش ادبار |
معنی: افسوس که به هیزم تبدیل شدهام و دنیای سوزان (ستمگر) بدن مرا این چنین در آتش بدبختی سوزاند.
خندیدبرو شعله٬که از دست که نالی!؟ | ناچیزی تو٬کرد بدین گونه تورا خار |
معنی: شعله به او خندید و گفت از چه کسی شکایت میکنی؟ بی ارزشی تو بود که اینگونه تو را پست و حقیر کرد
آن شاخ که سر بر کشد و میوه نیارد | فرجام٬به جز سوختنش نیست سزاوار |
معنی: آن شاخهای که رشد میکند ولی میوه نمیدهد سرانجامش شایسته تر از این نیست که سوزانده میشود
جزدانش حکمت نبود میوهی انسان | ای میوه فروش هنر٬این دکه و بازار |
معنی: حاصل عمر انسان چیزی جز دانش و حکمت نیست ای انسان اگر دانش و هنری اندوخته ای حالا وقت ارائه آن است.
از گفتهی ناکرده و بیهوده چه حاصل | کردار نکو کن٬که نه سودی ست ز گفتار |
معنی: سخن بیهودهای که به آن عمل نمیشود چه فایدهای دارد عمل و کار خود را درست کن و درست انجام بده که در گفتار بی عمل سودی نیست.
آسان گذرد گر شب و روز و مه و سالت | روز عمل و مزد بود کار تو دشوار |
معنی: اگر شب و روز و ماه و سال تو به تنبلی و تن پروری بگذرد و کار مفیدی برای آخرت انجام ندهی، روز قیامت که روز حساب اعمال و پاداش دادن است کار تو دشوار میشود.
درک مطلب صفحه 99 فارسی ششم
۱- چرا تبر، درخت سپیدار را شایستهی قطع شدن میداند؟
پاسخ: چون درخت سپیدار در فصل برداشت هیچ میوهای نداشت. یا چون درخت سپیدار هیچ میوه و باری نمی داد.
۲- آیا شعله و تبر در مورد درخت سپیدار نظر یکسانی دارند؟ توضیح دهید.
پاسخ: بله ، تبر به درخت سپیدار گفت که گناه تو این است که الان فصل میوه دادن است ولی تو میوه و ثمری ندادهای؛ شعله هم به درخت سپیدار گفت که آن شاخهای که رشد میکند ولی میوه نمیدهد سرانجامش شایستهتر از این نیست که سوزانده میشود.
پس می توان نتیجه گرفت که نظر آنها بر سر نابود کردن درخت سپیدار یکی می باشد.
۳- به نظر شما پیام این شعر چیست؟
پاسخ: دانش و حکمت محصول و ثمرهی انسان است و کسی که دانش و حکمت نداشته باشد، مانند درختی است که میوه و محصول ندارد.
۴- نویسندگان این فصل با انتخاب عنوان «علم و عمل»، می خواهند ارزشمندی همراهی علم و عمل را نشان دهند. به نظر شما آیا شاعر در این درس توانسته است این پیام را برساند؟ عبارتی از شعر بیان کنید که نظر شما را تأیید کند.
پاسخ: بله؛ شاعر در بیت «جز دانش حکمت نَبوَد میوهی انسان / ای میوه فروش هنر، این دکّه و بازار» به معنای «حاصل عمر انسان چیزی جز دانش و حکمت نیست / ای انسان اگر دانش و هنری اندوختهای حالا وقت ارائه آن است.» می باشد، اشاره کرده است.
۵- علتّ قطع کردن درخت سپیدار چه بود؟
پاسخ: چون در فصل برداشت، هیچ میوهای نداشت.
حکایت صفحه 100 فارسی ششم
افلاطون و مرد جاهل
گویند روزی افلاطون نشسته بود. مردی نزد او آمد و نشست و شروع کرد به حرف زدن.
در میانهی سخن،گفت:«ای حکیم ! امروز فلان مرد را دیدم که سخنِ تو میگفت و تو را دعا
میکرد و میگفت:
افلاطون، بزرگ مردی است که هرگز کس چون او نبوده است و نباشد. خواستم که شکر و سپاس او را به تو رسانم»
معنی: می گویند یک روز افلاطون در جایی نشسته بود. مرد نادانی به پیش او آمد و شروع به صحبت کرد. در بین حرف های خود گفت:«ای خردمند ! امروز فلانی را دیدم که درباره تو صحبت می کرد ودرحق تو دعا میکرد و میگفت: افلاطون مرد بزرگی است که هرگز کسی مانند او نبوده و نخواهد بود، خواستم تعریفی که از تو می کرد را به تو بگویم»
افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرو برد و بگریست و سخت دلتنگ شد.
معنی: افلاطون وقتی این صحبت هارا شنید سر خودرا پایین انداخت و شروع به گریه کرد و بسیار ناراحت شد.
این مرد گفت:«ای حکیم ! از من چه رنج آمد تو را که چنین تنگدل گشتی؟»
معنی: آن مرد گفت:«ای مرد خردمند ! چرا از من رنجیدی و این گونه ناراحت شدی»
افلاطون گفت:«از تو رنجی به من نرسید ولیکن برای من از این بَدتَر چیست که جاهلی مرا بستاید»
معنی: افلاطون گفت:« تو باعث رنجیدن من نشدی ولی برای من چه چیزی میتواند از این بد تر باشد که شخص نادانی از من تعریف کند»
چرا هنگامی که افراد نادان از ما تعریف میکنند، نباید خوشحال شویم؟
معنی: وقتی افراد نادان از انسان تعریف میکنند حتماً ما کار جاهلانه ای انجام داده ایم که مورد پسند آن ها واقع شده است بنا بر این نباد خوش حال بشویم .
در این قسمت جواب سوالات فارسی ششم را قرار داده بودیم. پیشنهاد میشود از درس 16 فارسی ششم نیز دیدن فرمایید.
جهت مشاهده سوالات و گام به گام کتاب های خود؛ کافیست نام درس یا شماره صفحه آن را به همراه عبارت “همگام درس” در گوگل جست و جو کنید.