متفاوت ترین و خاص ترین دلنوشته در مورد نقاب
دلنوشته در مورد نقاب
از نسل سپیدارم این بار که می آیم
مهری به دهان دارم، این بار که می آیم
آشفتگی ام پیداست، از حالت فنجانم
آوای بمِ تارم، این بار که می آیم
از دوری آغوشت، آهی به گلو دارم
از آینه بیزارم، این بار که می آیم
مغرورم و میخواهم، بیهوده در انکارم
آبستن اقرارم، این بار که می آیم
در پشت نقاب خود، از حادثه ویرانم
چون جسمِ سرِ دارم، این بار که می آیم
وقتی که تو میرفتی، بغضی به گلو افتاد
چون ابرم و میبارم، این بار که می آیم
دلنوشته درباره نقاب
این روز ها همه چیز تکراریست
همه بوی یک عطر را می دهند
یک کتاب را می خوانند
یک استایل دارند
و از یک خط فکری تقلید می کنند
آگاه نخواهی شد با نوشتن از روی دست آدم های به ظاهر آگاه
تقلید باعث یادگیریست اما تا وقتی که جای ادای دیگری را در آوردن ایده بگیری
این نقابی که به تقلید می زنی بی روح و دوام است
و سرانجامی جز غریبگی با خود ندارد آن وقت است که گذشته را در پی خود ورق میزنی …
دلنوشته در وصف نقاب
نقاب دوستانه به چهرت می زنی و تظاهر به خوب بودن می کنی!
تظاهر به آدمی راستگو و دلسوز که فقط هرازگاهی از سر حسادت بر تمام وجود خودت و رابطه ی اطرافیانت آتش می زند! اما دریغ که این آتش، فقط درون خودت را شعله ورتر می کند، اطرافیانت همانی که بوده اند به زندگی شان ادامه می دهند، حتی بهتر از دیروزشان.
به عقیده ی من در جهانی که، همه نقاب به چهره هایشان دارند، کسی که یک رنگ و یک ذات، بتوانی تشخیص دهید، یک توانایی محسوب می شود. و زندگی به من آموخت که،…
متن عطیه علیپور
دلنوشته سنگین در مورد نقاب
از مرد
هرکول یا موجودی فرا زمینی نسازیم!
مرد هم یک انسان است
و در پشت چهره مردانه اش
کودکی است که نیاز به نوازش دارد
هدیه را دوست دارد
در سینه اش ، دلی دارد
که تشنه محبت و توجه است
بیایید باور کنیم که آنها هم
شیطانت را دوست دارند
از اینکه همیشه نقش تکیه گاه را داشته باشند خسته می شوند
و گاه بشدت نیازمند تکیه گاه هستند
انها هم گاه شانه ای می خواهند
که بدون قضاوت به راحتی گریه کنند
و گاه دوستی که پیش او نقاب ها را
دور بریزند و درددل کند ….
دلنوشته در مورد نقاب عاشقانه غمگین
گاهی که به تو فکر می کنم
همان وقتی که دلم برای خواستنت تنگ می شود، خودت را نمی خواهم.
خودِ واقعی آدم ها زیاد قشنگ نیست.
شاید خودشان هم برای همین بیشتر اوقات نقاب دارند.
نقاب می زنند تا خودِ واقعی شان را پنهان کرده باشند.
خودشان هم
یک خودِ رویایی می خواهند.
من خودِ واقعی ات را دوست ندارم.
من یک “تو” ی رویایی را دوست دارم.
من همان شاهزاده ی سوار بر اسب را دوست دارم.
همان که پدرش پادشاهی یک سرزمین را عهده دار است
هم او که مادرش ملکه است ….
متن نازنین عظیمی
دلنوشته کوتاه در مورد نقاب
بگذار بگویند فردا پایان زندگی ست
برای من چه فرقی می کند وقتی از هر فرصتی تا همین لحظه ی اکنونم استفاده کرده ام!
خندیده ام
رقصیده ام
عشق ورزیده ام
.
.
.
بگذار همه ی بقیه اش بماند برای آنانیکه
منتظر مانده اند،
نقاب زده اند،
اندوخته اند،…
به بهانه ی بهتر بودن و آینده ی بهتری داشتن…
من هیچ ندارم جز، همه ی لحظه هایی را که تا امروز زندگی کرده ام،
به همان اندازه که به من هدیه شده بود…
و فردا در همان نقطه ی پایان ، به زندگی سلامی د…
متن عاتکه براری
دلنوشته خاص در مورد نقاب
در حسرت فردایی بهتر به خواب می روی تا رویا ببینی …
اما با کابوس مرگ بر می خیزی…
خنده را نقاب می کنی تا پی نبرند به غم اشوب گر درونت …
سکوت را فریاد می کنی …
و درد را دیکته …
در بن بست آینده می دوی و یأس تو را به آغوش می کشد …
بغض می شوی و در پی مدد می سرایی نوای غم انگیز گریه را …
التماس می کنی برای روزنه ای نور در تاریکی روز هایت …
آرام باش …
و گوش بسپار …
به ندای امید درونت …
منجی همین جاست …♡…
متن یلدا حقوردی
خاص ترین و احساسی ترین دلنوشته برای خودم
دلنوشته غمگین و عاشقانه در مورد قلب شکسته
ناب ترین و عاشقانه ترین دلنوشته های تاثیرگذار
دلنوشته در مورد قدر نشناسی فوق العاده سنگین و تیکه دار