دسته‌بندی نشده

ضرب المثل یکی از گرسنگی مرد آن وقت دو تا دو تا نان بالای سرش می گذاشتند

ضرب المثل یکی از گرسنگی مرد، آن وقت دو تا دو تا نان بالای سرش می گذاشتند

ضرب المثل کی از گرسنگی مرد، آن وقت دو تا دو تا نان بالای سرش می گذاشتند: این ضرب المثل موقعی بکار می رود که دیگر دیر شده باشد و کار از کار گذشته باشد .

ریشه و داستان ضرب المثل یکی از گرسنگی مرد، آن وقت دو تا دو تا نان بالای سرش می گذاشتند

در روزگاران قدیم، در یک خانه مشهدی میرزا با همسرش زندگی می کردند گرچه مشهدی میرزا از لحاظ مالی در وضعیت متوسطی به سر می برد ولی زنش خیلی خسیس بود و همیشه از آینده و فقر می ترسید. به همین خاطر اصلاً غذای درست و حسابی درست نمی کرد.

یک شب مشهدی میرزا از شدت گرسنگی گفت: «زن این چه طرز زندگی کردنه؟ ما هر دو پیر شده ایم و به زودی می میریم. تا کی میخوای خسیس باشی؟ غذای مقوی و به درد بخوری درست کن تا بخوریم و جان بگیریم»، اما این حرفها اصلا به گوش او نمی رفت و در جواب شوهرش می گفت: «باید صرفه جویی کنیم که فردا گدا و گرسنه این گوشه و آن گوشه نیفتیم.»

به هر حال ایامِ این زن و شوهر با دعوا و درگیری سپری می شد تا این که مشهدی میرزا مریض شد و همش در استراحت بود. چند روز اول همسرش اصلاً قبول نمی کرد شوهرش مریض شده باشد. بعد که دید شوهرش تب کرده و هذیان می گوید، فهمید که نه، این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست و باید هر چه زودتر برای شوهر مریضش چاره ای بیاندیشد. همسایه ها هم کم کم متوجه شدند که مشهدی میرزا مریض شده است. آنها یکی یکی به دیدنش می آمدند و هر کدام حرفی می زدند. یکی می گفت: «هر چه زودتر برای مشهدی میرزا طبیب بیاورید و دارو بخرید تا درمان شود.»

یکی می گفت: «برای مشهدی میرزا غذاهای مقوی و جان دار بپزید.» خلاصه هر کس برای بهبود مشهدی میرزا نظری می داد. اما زن او اصلا زیر بار پول خرج کردن و طبیب آوردن و دارو خریدن و از این قبیل کارها نمی رفت. با همان داروها و جوشانده های گیاهی خانگی، مشغول معالجه ی شوهرش شد.

دو سه روزی هم به همین شیوه و با این گرفتاری ها گذشت. زن هر لحظه منتظر بود حال شوهرش بهتر شود؛ اما اثری از بهبود در او دیده نمی شد. به همین خاطر زن کم کم داشت راضی می شد که مرغ و جوجه بخرد و سوپ مرغی بپزد و به حلق مشهدی میرزای مریض بریزد تا ایین که عمر شوهرش به سر آمد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

زن که باور نمی کرد مشهدی میرزا از بی غذایی و ضعف مرده باشد، وقتی دید او را از دست داده، با عجله به زیرزمین خانه اش رفت. از توی نان دانی خانه اش چند تا نان بیرون آورد و با عجله کنار همسرش برگشت. آن وقت دوتا دوتا نان بالای سرش می گذاشت و می گفت: «بخور، بخور این هم نان. بخور که نمیری». اما دیگر کار از کار گذشته بود و مشهدی میرزا با جفت نان هایی که به او می داد، زنده نمی شد.

separator line

ضرب المثل هفت شهر عشق را عطار گشت یعنی چه ؟

ضرب المثل خر ما از کرگی دم نداشت یعنی چه ؟

ضرب المثل هر را از بر تشخیص نمی دهد یعنی چه ؟

ضرب المثل رفت داخل باقالی ها از کجا آمده است ؟

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا