دسته‌بندی نشده

داستان کودکانه کوتاه قُمری و هیزم‌شکن فقیر + دانلود قصۀ صوتی

قصۀ قُمری و هیزم‌شکن فقیر

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود . روزی روزگاری هیزم شکن فقیری بود . هیزم شکن و زنش توی یک کلبه خیلی کوچک زندگی می کردند.

قصۀ قُمری و هیزم‌شکن فقیر

روزی از روزها هیزم شکن تبر ، تیر و کمانش رو برداشت و بطرف جنگل رفت . تا ظهر کار کرد ، کم کم خسته و گرسنه شد . روی تنه درخت نشست تا کمی خستگی در کنه.

داستان کودکانه کوتاه قُمری و هیزم‌شکن فقیر

ناگهان از بالای سرش صدایی شنید سرش رو بلند کرد که یکهو از لابلای برگ های درختها یک دسته قمری رو دید که داشتند پرواز می کردند …

خب بچه ها اگه می خوای بدونین سرانجام داستان قُمری و هیزم‌شکن فقیر چی میشه می تونین این قصه رو از همینجا گوش کنین.

separator line

دانلود قصۀ صوتی قُمری و هیزم‌شکن فقیر

separator line

حتماً بخوانید:

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا