دسته‌بندی نشده

داستان کودکانه کوتاه عمّه قزی + دانلود قصۀ صوتی

داستان کودکانه کوتاه عمّه قزی

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود . اتاق عمه قزی خیلی گرم بود . عمه قزی پاش رو زیر کرسی دراز کرده بود و پشتش هم به متکا نکیه داده بود .

داستان کودکانه کوتاه عمّه قزی

ببری گربه عمه قزی یک گوشه اتاق خوابیده بود و خرخر می کرد .

داستان کودکانه کوتاه عمّه قزی

قدقدا خانوم هم که مرغ عمه قزی بود یک گوشی اتاق داشت چرت میزد .

قصه کوتاه عمّه قزی

عمه قزی حوصله اش سر رفته بود . دلش میخواست با یکی حرف بزنه و درد دل کنه ولی کسی اونجا نبود . عمه قزی به پسرش ، عروسش و نوه هاش فکر میکرد. اونا قبل از اینکه زمستون بیاد اونجا اومده بودند پسرش و نوه هاش براش هیزم جمع کردند. عروسش براش نون پخت . تازه کرسی هم آماده کرده بودند.

عمه قزی با خودش گفت نمیدونم نوه هام لباس گرم دارند یا نه ؟ برای همین فکر کرد بهتره برای اونا لباس ببافه و به دیدن اونا بره و لباس ها را بهشون بده.

داستان کودکانه کوتاه عمّه قزی

عمه قزی چند روز بافت و بافت تا لباس ها تمام شد. همان شب برف بارید و همه جا را سفید کرد. فردا صبح عمه قزی برف را که دید گفت چکار کنم ولی دلش طاقت نیاورد و با ببری و قدقدا براه افتاد.

داستان کودکانه کوتاه عمّه قزی

از تپه ها بالا و پایین رفتند بعد ببری گریه کرد که هوا سرده برگردیم خونه. عمه قزی گفت کی کرسی خونه ما را گرم کرد مگه میشه براشون لباس گرم نبریم و براه افتادند. اینبار قدقدا گریه کرد و گفت گرسنه ام برگردیم خونه . عمه قزی گفت کی برامون نون پخت؟ عروس گلم مگه میشه لباسها را براشون نبریم و براه افتادند.

عمه قزی هم خودش خسته و گرسنه بود ولی هر طور بود براه افتادند و به خونه پسرش رسیدند . پسرش از دیدن عمه قزی خیلی خوشحال شد و گفت این زمستون و همه زمستونها پیش ما بمون.

عمه قزی هم قبول کرد و زمستون پیش پسر و نوه ها و عروسش موند و با خوبی و خوشحالی کنار هم زندگی کردند.

separator line

دانلود قصۀ صوتی عمّه قزی

separator line

حتماً بخوانید:

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا