داستان کودکانه کوتاه زاغ و طاووس + دانلود قصۀ صوتی
داستان کودکانه کوتاه زاغ و طاووس
روزی روزگاری در یک باغ بزرگ و قشنگ یک زاغ کوچولویی زندگی میکرد که دوست داشت زیباترین پرندهی دنیا باشه و حتی از طاووس هم قشنگتر باشه.
تا اینکه یک روز که داشت در باغ پرواز می کرد یک طاووس دید که راه می رفت و بالهاشو زیر آفتاب گرفته بود. پرهای طاووس زیر نور خورشید خیلی دیدنی بودند. هر پرنده ایکه طاووس رو می دید روی درخت می نشست و او را تماشا میکرد.
زاغ هم طاووس را تماشا کرد و گفت قار زیباترین پرها پر طاووسه کاش منم طاووس بودم. بعد در باغ به پرواز درامد و به همه جا رفت و سرک کشید. ناگهان پای درختی چشمش به پر خوشرنگی افتاد. پر را به نوکش گرفت و به آشیانه برد.
هر روز یه پر خوشرنگ پیدا میکرد و به آشیانه اش می برد تا یکروز پرها را کنار هم گذاشت و لای پرهای سیاهش قرار داد . خیلی خوب شده بود. به پرهاش نگاهی انداخت و گفت حالا من زیباترین پرنده هستم. من یه طاووسم.
زاغ اینو گفت و به پرواز درامد چند تا پرنده با دیدن اون گفتند این چه پرنده ایه؟ زاغه یا طاووس؟ ولی زاغ با اون پرهای خوشرنگ شاد بود ناگهان طاووس امد و بهش گفت تو دیگه چه پرنده ای هستی پرهات خیلی خنده داره. زاغ گفت قارقار منم یه طاووسم ببین چه پرهای قشنگی دارم. طاووس خنده کنان پیش زاغ رفت و پرهای زاغ رو جدا کرد و گفت تو هرکاری بکنی یه زاغی با پرهای سیاه.
زاغ یه نگاهی به پرهای رنگی که روی زمین افتاده بود انداخت و از کار خودش خجالت کشید. دید که پرنده های دیگه دارند بهش می خندند. به آشیونه اش برگشت و با خودش گفت از امروز من فقط یه زاغم با پرهای سیاه زیبا. این بهتره تا بهم بخندند و ندونند من یه زاغم یا طاووس. قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید…
دانلود قصۀ صوتی زاغ و طاووس
حتماً بخوانید: