دسته‌بندی نشده

داستان کودکانه کوتاه دختر شیر‌فروش و سطلش + نتیجه گیری

قصه دختر شیر‌فروش و سطلش

یکی بود یکی نبود. یه دختر شیر فروشی بود که هر روز گاوها را می دوشید و شیرها را درون سطلی می ریخت و برای فروش به بازار می برد. اسم این دختر شیر فروش سارا بود.

سارا آن روز همه ی گاوها را دوشید و شیرشان را درون سطلی بزرگ ریخت و آن را روی سرش گذاشت و به سمت بازار حرکت کرد.

سارا همین طور که راه می رفت با خودش حساب می کرد که خریدار بابت این مقدار شیر چقدر به او پول می دهد و او می تواند با این پول از مرد مزرعه دار برای خودش چند تا مرغ بخرد.

سارا با خودش فکر کرد: مرغ ها هر روز تخم می گذارند و من می توانم آن ها را به بازار ببرم و بفروشم.

با پولی که از فروش این تخم مرغ ها به دست می آورم می توانم برای خودم یک لباس زیبا و یک کلاه حصیری بسیار قشنگ بخرم.

دوستم لیلی خیلی حسود است اما من به او محل نمی دهم. هر وقت او را دیدم سرم را اینطوری بر می گردانم.

قصه دختر شیر‌فروش و سطلش

همین که سارا سرش را برگرداند سطل از روی سرش افتاد و شیرهایش ریخت!

separator line

نتیجه ی اخلاقی داستان کودکانه کوتاه دختر شیر‌فروش و سطلش

نتیجه ی اخلاقی قصه دختر شیر‌فروش و سطلش: جوجه هایت را وقتی بشمار که از تخم شان بیرون آمده باشند.

separator line

حتماً بخوانید:

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا