داستان کودکانه کوتاه دخترک مهربون + دانلود قصۀ صوتی

داستان کودکانه کوتاه دخترک مهربون

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود . زن و شوهری با تنها دخترشون توی یک خونه کوچیک زندگی می کردند .

زن که خیلی بیمار بود در یک روز سرد زمستونی از دنیا رفت . ولی دختر اونها هنوز کوچیک بود . برای همین اون مرد با یک زن دیگه ازدواج کرد تا از دخترش مراقبت کنه .

اون زن خیلی هم بدجنس بود و دختر زشت و بداخلاقی هم داشت . زن بدجنس از دختر ناتنی خودش بدش میومد و از اون میخواست که تمام کارهای خونه رو انجام بده . اما دختر خودش توی خونه فقط میخورد و می خوابید .

یک روز صبح زن بدجنس مثل همیشه با عصیانیت دختر کوچولو رو از خواب بیدار کرد و فریاد زد : چقدر میخوابی ، زود برو از چاه آب بیار الان دخترم از خواب بیدار میشه میخواد بره حموم .

دختر کوچولو هم زود براه افتاد و رفت سر چاه . همین که سطل رو از آب بیرون آورد یک پیرزنی از پشت صداش زد و گفت : خیلی تشنه ام کمی به من آب میدی .

دخترک می دونست اگر دیر به خونه برگرده کتک می خوره اما با مهربونی جواب داد بله حتما و سطل آب را به پیرزن داد. پیرزن که یک پری بود تشکر کرد و گفت چون دختر خوبی هستی منم بهت یک هدیه می دهم.

هدیه من اینه که هر وقت محبت کنی از دهانت گل مروارید می ریزه. دخترک بدون اینکه منظور پیرزن را بفهمه خداحافظی کرد و با عجله به خانه برگشت. توی خونه زن بدجنس دخترک را دعوا کرد که چرا دیر امدی؟ دخترک تا امد حرف بزنه از دهانش گل مروارید بیرون ریخت.

زن بدجنس تا ماجرا را فهمید دخترش را صدا زد و گفت عزیزم همین الان برو از چاه آب بیار. دخترش جواب داد چه حرف ها من برم آب بیارم؟ زن اینقدر ازش خواهش کرد تا دختر بداخلاق رفت.

پیرزن که هنوز انجا نشسته بود به دختر گفت من خیلی تشنه ام کمی به من آب میدی؟ دختر با بی ادبی جواب داد من نمی تونم چون دستم کثیف میشه . پیرزن اخمی کرد و گفت تو دختر بی ادبی هستی از این به بعد هر وقت حرف بزنی از دهانت قورباغه بیرون می پره.

دخترک به خانه برگشت. زن بدجنس با دیدن دخترش گفت: عزیزم همه چی را برام تعریف کن. اما دختر تا امد حرف بزنه چند تا قورباغه از دهانش بیرون پرید . قصه ما بسر رسید کلاغه به خونه اش نرسید.

دانلود قصۀ صوتی دخترک مهربون