دسته‌بندی نشده

داستان کودکانه کوتاه از آفتاب نترس + دانلود قصه صوتی

داستان کودکانه کوتاه از آفتاب نترس

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. صبح شده بود، خورشید آرام ارام از پشت کوه ­های مشرق بیرون اومد. توی باغچه از پشت بوته ­هایی گل رز یکی یکی باز شدن به خورشید سلام کردند، اما یکی از غنچه­ ها پشت برگ­ها پنهون شده بود، غنچه کوچلو خیال نداشت باز بشه.

داستان کودکانه کوتاه از آفتاب نترس

بوته گل سرخ با مهربانی گفت: چرا باز نمی­شی غنچه ­ی عزیزم، غنچه گفت: می­ترسم. بوته گل سرخ با تعجب پرسید: می­ترسی از چی می­ترسی.

غنچه جواب داد از نگاه­ های گرم خورشید می­ترسم گلبرگهامو بسوزونه، گل سرخ با خنده گفت: نه نترس آفتاب گل برگهای تو رو نمی­سوزونه، خورشید تو رو دوست داره، دلش می­خواد تو هم مثل خواهر و برادرت به روش باز بشی، بهش لبخند بزنی، غنچه گفت: من نمی­خوام باز بشم، بوته­ی گل سرخ ناراحت شد، پرسید: آخه چرا، می­دونی اگر باز نشی همونجا پژمرده میشی، خودم می­دونم اما می­ترسم، اونقدر ترسو نباش منم وقتی می­خواستم باز بشم می­ترسیدم. وقتی زیبایی­ های دنیا رو دیدم ترس از یادم رفت، دلت نمی­خواد ببینی دنیا چقدر قشنگه، خورشید چقدر مهربونه. چرا دلم می­خواد اما خب دیگه: زود باش، باز شو…

بوته گل سرخ گفت: نه حالا دیگه دیر شده بهتره باز نشی این وقت روز سر ظهر هوا داغ اگر هم باز بشی خیلی زود پژمرده میشی.

قصه از آفتاب نترس

غنچه که تازه خودشو راضی کرده بود که بشکفه با تعجب پرسید: پس چرا غنچه­ های دیگه باز شدن. بوته گل سرخ گفت: اونها صبح زود وقتی که هوا انقدر گرم نبود و خنک بود، بازشدن. حالا اونا به گرما عادت کردن اما تو که عادت نداری همونجا پشت برگ­ها بمون تا خورشید به طرف ، مغرب بره، هوا خنکتر شود، اونوقت بازشو تو باید اولین سلامت به ماه بکنی غنچه قبول کرد، پشت برگه­ ها موند.

وقتی خورشید داشت پشت کوه ­های مغرب پنهان می­شد بوته گل سرخ به غنچه­ اش گفت: حالا وقتشه شجاع باش، بازشو، یادت باشه موقع باز شدن هم لبخند بزنی تا قشنگ­تر بشی. غنچه خودشو از پشت برگ­ها بیرون کشید، شروع کرد به باز شدن یکی یکی کاسبرگاش باز کرد بعد آرام آرام. گلبرگ­های لطیفشو یکی اونو پهن کرد.

داستان کودکانه کوتاه از آفتاب نترس

دیگه ماه در اومده بوده توی آسمون درخشید بوته­ ی گل سرخ بخند گل قشنگ با لبخند غنچه حالا که یک گل سرخ هم خندند ما هم خندید با صبح روز بعد وقتی خورشید از پشت کوه­ های مشرق بیرون میومدم اولین گلی که دید اون سلام کرد. گل قشنگم

separator line

دانلود قصه صوتی از آفتاب نترس

separator line

حتماً بخوانید:

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا