داستان کوتاه کودکانه موش حریص + دانلود قصۀ صوتی
داستان کوتاه کودکانه موش حریص
یکی بود، یکی نبود. دهقانی در روستایی زندگی میکرد. او در زمینش گندم کاشته بود و هر سال محصول زیادی برداشت میکرد و گندمها را در گونیها میریخت و کنار خانهاش جای میداد. روزی از روزها، دو موش نزدیک کیسهها لانهای برای خود درست کردند و کیسهها را سوراخ کردند و دانههای گندم را به لانههای خود بردند. این کار را مدتی ادامه دادند. چند روز بعد، یکی از موشها گفت: «دوست عزیز! حالا کافی است. همین مقدار گندم که به لانه آوردهایم، تا آخر زمستان بس است. بعد از زمستان باز فکری میکنیم.»
امّا دوستش گفت: «نه، حالا که چند کیسه گندم پیدا کردهایم، نباید فرصت را از دست بدهیم. باید همهی گندمها را ببریم که تا آخر عمرمان هم غذا داشته باشیم.» موش دیگر گفت: «اشتباه نکن. هر چیزی حدّی دارد. کسانی که از آن حد میگذرند، همیشه سرشان به سنگ میخورد. اگر یکدفعه دهقان متوجه ما شود، دمار از روزگارمان در میآورد.»
-نترس رفیق! اگر دهقان متوجه شد، راحت از سوراخ دیگر لانهمان در میرویم. غصّهاش را نخور.
-این کار احمقانه است. اگر نمیخواهی بس کنی، من از پیش تو میروم.
و وارد لانه شد و در گوشهای خوابید. موشی که بیرون مانده بود، تا میتوانست گندمها را به لانه برد. اصلاً هم دست از حرص زدن بر نمیداشت.
یک روز دهقان قبل از رفتن به مزرعهاش، تصمیم گرفت که نگاهی به کیسههای گندم بیندازد و جمع و جورشان کند. وقتی نزدیک کیسهها رسید، دید که آنها سوراخ سوراخ شدهاند. دهقان فهمید کار، کار موش است و کنار کیسهی گندم تله موشی گذاشت.
یک روز موش حریص دوباره آمد تا گندم ببرد که یکدفعه در تله موش گیر کرد و مُرد. ولی موش دیگر که قناعت کرده بود، سالم ماند.
دانلود قصۀ صوتی موش حریص
حتماً بخوانید: