دسته‌بندی نشده

داستان کوتاه کودکانه شکارچی و طوقی + دانلود قصه صوتی

قصه کوتاه کودکانه شکارچی و طوقی

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . یک دشت بزرگی بود که خیلی زیبا بود و پر بود از گل و درختهای خوشگل . یکی روز که هوا خیلی خوب و آفتابی بود ، یک شکارچی که اونجا زندگی میکرد با خودش فکر کرد که امروز پرنده ها توی هوا پرواز می کنند . بهترین موقع است که من چند تا از این پرنده ها رو بگیرم و ببرم بفروشم .

قصه کوتاه کودکانه شکارچی و طوقی

پا شد و یک تور بزرگی داشت و برداشت و رفت توی دشت . کنار یک درخت که رسید تور رو به شاخه های درخت طوری بست که اگه کوچکترین تکونی بخوره تور بیافته روی زمین . یک ذره دونه که با خودش آورده بود زیر تور ریخت و با خودش گفت وقتی پرنده ها میخوان بیان این دونه ها را بخورند یک دو تا شون میخوره به توره و تور میافته رو سرشون و بعد من خیلی راحت اونها رو می گیرم و …

دانلود داستان صوتی کودکانه شکارچی و طوقی

خوب بچه ها اگه می خوای بدونین سرانجام این داستان چی میشه می تونین این قصه رو از همینجا گوش کنین .

separator line

دانلود داستان صوتی کودکانه شکارچی و طوقی


separator line

حتماً بخوانید:

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا