دسته‌بندی نشده

داستان تصویری کودکانه روز خیلی خیلی شلوغ

قصه کوتاه تصویری روز خیلی خیلی شلوغ برای کودکان

امروز، یه روز خیلی خیلی شلوغه!! من و مامانم کلی کار برای انجام دادن داریم! و تازه کلی چیزهای باحال هم قراره با هم ببینیم!

a-very-busy-day-story

من و مامان با هم به ایستگاه اتوبوس رفتیم! اون جا یک عالمه آدم با هم توی صف ایستاده بود! آدم‌ها پیر! آدم‌های جوون! آدم‌های پر سر و صدا! آدم‌های ساکت! همه میخواستن که سوار اتوبوس بشن!

قصه کوتاه تصویری

من و مامانم هم توی صف منتظر اتوبوس موندیم! وقتی اتوبوس اومد، من و مامانم با هم سوار شدیم!

قصه کوتاه

از توی پنجره‌ی اتوبوس، من کلی ماشین توی خیابون دیدم! ماشین‌هایی که تند میرفتن! و ماشین‌هایی که آروم میرفتن! ماشین‌های بزرگ و ماشین‌های کوچیک!

قصه تصویری

به هرجایی نگاه میکنم، کلی ساختمون همه جا هست! ساختمون‌های بلند و کوتاه! ساختمون‌های شیشه‌ای و آجری!

قصه کوتاه تصویری

من و مامانم وقتی از اتوبوس پیاده شدیم، کلی مغازه‌های رنگی رنگی دیدیم! مغازه‌ی لباس فروشی و مغازه‌ی کتابفروشی! مغازه‌ی کیف فروشی و کلی مغازه‌ی دیگه! من و مامانم با هم رفتیم توی یک مغازه‌ی کفش فروشی!

قصه کوتاه

مامانم کلی کفش با حال پوشید! کفش‌های قرمز و کفش‌های سبز! کفش ورزشی و کفش پاشنه بلند!

قصه کوتاه کودکانه

من و مامانم توی خیابون راه رفتیم! کلی آدم‌های مختلف دیدیم! آدم‌های فرانسوی و آدم‌های ایتالیایی! آدم‌های آفریقایی و آدم‌های انگلیسی!

داستان کوتاه تصویری

من و مامان سوار مترو شدیم و رفتیم به پارک! توی پارک، یک عالمه بچه‌ی دیگه دیدیم! دختر و پسر! بچه‌های شیطون و بچه‌های آروم! بچه‌های ورزشکار و بچه‌های هنرمند!

داستان کوتاه

مامان برای من بستنی خوشمزه خرید! آقای بستنی فروش کلی بستنی داشت! بستنی شکلاتی و بستنی توت فرنگی! بستنی پرتقالی و بستنی وانیلی!

قصه

من و مامانم با هم به مغازه رفتیم! و سبدمون رو با کلی غذا پر کردیم! کلی کیسه‌ی میوه! شیر و پنیر و ماست! نون خوشمزه و بطری آبمیوه!

قصه تصویری

مامان به من اسباب بازی‌ها رو نشون داد و بهم گفت که یه اسباب بازی برای خودم انتخاب کنم! اونجا یک عالمه اسباب بازی بود! عروسک و ماشین! توپ و لگو!

قصه کوتاه بچگانه

امروز من و مامان کلی چیز با حال خریدیم! کلی غذا و میوه‌ی خوشمزه! کلی لباس قشنگ و یه جفت کفش! و تازه! مامان برای من یه هدیه هم خرید! حالا باید برگردیم خونه!

داستان بچگانه

وقتی که برسیم خونه، من هدیه‌ای که مامان برام خریده رو باز میکنم! و میتونم کلی باهاش بازی کنم!

قصه بچگانه

separator line

حتماً بخوانید:

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا