دسته‌بندی نشده

حماسه حسينى

حماسه حسینی

حماسه حسينى

مُحرّم آمد و آفاق مات و محزون شد

غبار محنت اين خاكدان بگردون شد

به جامه هاى سيه كودكان كو ديدم

دلم بياد اسيران كربلا خون شد

بياد تشنه لبان كنار نهر فرات

كنار چشم من از گريه رود كارون شد

به خاندان رسالت ببين چه ظلمى كرد

فلك ، كه زينب كُبرا ز پرده بيرون شد

چو بر حسين بگريى بحشر خندانى

هر آن دو ديده كه نگريست سخت مغبون شد

چه آتشى است كه مى جوشد اشكها، گوئى

كه چشمها همه كارون و سينه كانون شد

چه نوحه داشت سرِ نعش نوجوان حسين

هزار حيف كه ليلا ز غُصّه مجنون شد

به سوز و ساز رباب شكسته دل پُرسم

كه شير خواره ، بخون غرقه از چه قانون شد

سرو برى كه رسول خُداش ميبوسيد

بزير سُمّ ستوران خداى من چون شد

چه عالمى است كه از بهر مهلت يكشب

شبيه شير خدا نزد روبهى دون شد

گرفت مهلت و برگشت رو بخيمه شاه

به خاكبوسى آن خرگه هُمايون شد

امام گفت : خدا يار تو كه امشب نيز

توان به راز و نياز خداى بيچون شد

سپس برادر با جان برابر از برشاه

برفتن سوى شطّ فرات ماءذون شد

نخورد آب كه لب تشنه بايدم جان داد

بدوش ، مشگ پر آب از شريعه بيرون شد

ببازوان قلم ، مشگ آب بر دندان

شهيد گشت و سموات محو و مفتون شد

فداى همّت و مهر و وفاى تو عبّاس

كه قدّ هر الفى پيش قامتت نون شد

حَماسه ايست حسين از حماسه ها مافوق

هر آن حماسه كه دروى رسيد مادون شد

بعصرِ فردا آتش زدند شان بخيام

چنانكه شعله آتش بچرخ وارون شد

به خيمه هاى امامت چنان زدند آتش

كه آهوان حرم سر بدشت و هامون شد

رسيد نوبت زينب كه شيرزاد على است

جهان بحيرت از اين سر بُلند خاتون شد

بدوش ، پرچمِ آتش گرفته اسلام

بقصر ابن زياد و يزيد ملعون شد

چنان بكوفت به تبليغ دستگاه يزيد

كه خود يزيد چو مار فسرده افسون شد

حسين ، عائله با خود نبرده بى تدبير

كه غرق حكمت او فكرت فلاطون شد

يزيد جلوه كار حسين ميپوشيد

ز زينب است كه اين جلوه روز افزون شد

از اين مبارزه بشكفت خاندان على

چنانكه نسل پليد اُميّه موهون شد

سه سال بعد تنى زآنهمه سپاه يزيد

نبود زنده ، چنان آسمان دگرگون شد

بنى اُميّه و آن دستگاه فرعونى

همان فسانه فرعون و گنج قارون شد

ولى حسين ، علمدار عشق و آزادى

لقب گرفت و شهنشاه ربع مسكون شد

تو شاه دين چه جهادى براه دين كردى

كه مكّه هم بتو ماه مدينه مديون شد

خوشا بحال شما اى فدائيان حسين

كه دين بخون شماها رهين و مرهون شد

چو نيك مينگرى زنده اين شهيدانند

وگرنه هر بشرى زاد و مُرد و مدفون شد

يزيد، نخله اسلام ريشه كن مى خواست

حسين بود كه دين زنده تا باكنون شد

سفينه هاى نجاتند جمله معصومين

ولى سفينه او رشگ فلك مشحون شد

كنون مقابر اينها بُود زيارتگاه

كدام زنده بدين افتخار مقرون شد

تو شهريار بمضمون بُلند دار سخن

هر آن سخن كه جهانگير شد بمضمون شد

(مرحوم استاد شهريار)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا