ردیف |
ضرب المثل افغانی |
معنی ضرب المثل افغانی |
1 |
هرچی کنی، دمب خر یک بلست اس |
هر کاری کنی بی فایده اس و طرف کار خودش را میکند . |
2 |
چندان سمن است که یاسمن پیدا نیست |
حواشی یک ماجرا بیشتر از موضوع اصلیه. |
3 |
میمان روزیخوده خود میاره |
مهمان روزی را با خودش میآورد |
4 |
پیل هر چی مردنی بشه د شکمشی یک زانو آوه |
فیل هر چه مردنیتر باشد در شکمش یک زانو آب وجو داره . |
5 |
گشنه ره یک لقمه، مانده ره یک قدم |
گرسنه را یک لقمه، مانده را یک قدم |
6 |
خر خو همان خر است، لاکن پالانش نو شده |
معادل خر همون خره فقط پالونش عوض شده |
7 |
خدا گفت: کلو و شربو نه گفت: گلو تا گلو |
خدا گفت بخورید و بیاشامید، ولی نگفت زیاده روی کنید. |
8 |
خارپشتک چوچۀ خود را میگوید: بخملی بچهام |
معادل بچه سوسکه از دیوار بالا میرفت، مادرش یگفت: قربون دست و پای بلوریت. |
9 |
شیشه کی میده شد تیزتر موشه |
شیشه که شکسته شد تیزتر میشود. |
10 |
از یک دست صدا نمیبرایه |
معادل یک دست صدا ندارد. |
11 |
دیر آیه درست آیه |
دیر میاد اما درست میاد. |
12 |
حاضره لقمه و غایبه تکبیر |
اگر کسی حضور داشت میخورد و اگر غائب بود دعای خیر هم کافی است. |
13 |
لاف در غربت، آواز در بازار مسگران |
آدم در غربت هر چه لاف میزند، دیگران باور میکنند، چون کسی وی را نمیشناسد. |
14 |
نان بخور خود پسند کالا بپوش خلق پسند |
هر چی خودت دوست داری بخور اما اما هر جور بقیه میپسندند بپوش . |
15 |
تنگ آمد د جنگ امد |
معادل یا به عبارتی کارد به استخوان رسید. |
16 |
دود چراغ خورده |
تلاش و شب زنده داریهای زیاد برای کسب دانش . |
17 |
زور از زاری کم نمیشود |
جایی که سخن از زور باشد، عذر و تضرع نمیتواند از شدت آن بکاهد. |
18 |
خرس را که یاد کردی سوته در دستت بگیر |
وقتی در مورد کسی حرف میزنی منتظر ورودش باش/ معادل موش آتیش زدن |
19 |
دیگ شریکی را سر چار راهی مشکن |
معادل آشپز که دوتا میشه غذا یا شور میشه یا بی نمک. |
20 |
ده جنگ نان و حلوا بخش نمیشه |
در جنگ نان و حلوا پخش نمی کنن |
21 |
آش مردا دیر پخته میشه |
مردا تو کاراشون عجله نمیکنن . |
22 |
ناز بسیار محبته کم میکنه |
ناز خریدن زیاد علاقه را کم میکند. |
23 |
کم بخور نوکر بگیر |
حتی اگر قدرت و توانایی زیاد نداری از خرج خودت کم کن و نوکری برای خودت استخدام کن تا شخصیتت پیش دیگران بالا برود. |
24 |
موش لوش خورده |
طرف خیلی خسیس شده . |
25 |
بوز د پای خو اوزویه، میش د پای خو |
معادل هر کسی را توی قبر خودش میگذارند. |
26 |
کاسه را به کوزه میزنی و کوزه را به کاسه |
معادل کاسه و کوزه شکستن |
27 |
خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود |
به خوشیهای زودگذر گفته میشود . |
28 |
آو طرف آو ریز خو موره |
آب به طرف آبریز خود میرود. |
29 |
کار کو داندازه که از دست و پای نندازه |
کار را با قاعده انجام بده تا از دست و پا نیفتی |
30 |
آب از سر بند بسته میشود |
باید هر کاری را از مبدا و منشا آن انجام داد. |