10 دکلمه جانسوز وفات حضرت ام البنین (س)
دکلمه وفات حضرت ام البنین (س)
به مناسبت فرا رسیدن سالروز وفات حضرت ام البنین (س)، در این مقاله از مجله اینترنتی دلگرم مجموعه ای از دکلمه های وفات حضرت ام البنین (س) را برای شما عزیزان آورده ایم. تا انتها با ما همراه باشید.
دکلمه برای وفات حضرت ام البنین (س)
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته
در فصل غم،فصل خسوف ماه خونین
خورشید هم مثل دلت گویا گرفته!
تا آسمانها میرود دلمویه هایت
کار دل خونت عجب بالا گرفته!
این روزها با دیدن حال تو بانو!
بغضی گلوی اهل یثرب را گرفته
هر روز اشک و آه، حق داری بسوزی
یک کربلا غم در نگاهت جا گرفته!
می دانم اینجا بارها با دست لرزان
اشک از دو چشمت حضرت زهرا گرفته
تاریخ را می گردم ـآری ـ تا ببینم
مثل دل تنگت دلی آیا گرفته؟
اینجا به همراه لب خشک تو مادر!
هر سنگریزه ختم “یا سقا” گرفته…
دکلمه درباره وفات حضرت ام البنین (س)
مثل همیشه آمده ای بر سر قرار
مثل همیشه بی کس و تنهانشسته ای
از طرز راه رفتن تو گفته ام به خویش
حتما که داغ دیده ای و دلشکسته ای
می بینمت که با سر انگشت زخمی ات
نقش چهار قبر مجزا کشیده ای
حق داری اینهمه که تو گریه کنی؛ چرا
زیرا که پشت هم خبر بد شنیده ای
یک بار هم نشد که گلایه کنی از آن
داغی که روزگار به روی دلت گذاشت
گفتند بر “حسین” چرا گریه میکنی؟
گفتی به این دلیل که او مادری نداشت
با سوز گریه ات همگان گریه میکنند
حتی بقیع هم ز دو چشم تو تر شده
شبهای عمر تو به چه رنگی در آمده
حالا که آسمان دلت بی قمر شده
زینب برای تو سپر آورده از سفر
اما ز چشم ساقی لشکر سخن نگفت
از ماجرای غارت و از عصر واقعه
از بوسه های خنجر و از پیرهن نگفت
اصلا چه خوب شد که نرفتی ب کربلا
پایت به بزم خنده و می آشنا نشد
بهتر ندیده ای که اباالفضل تو سرش
از ضربه ی عمود به سر نیزه جا نشد
دکلمه در مورد وفات حضرت ام البنین (س)
غریبانه می روی؛ می روی تا خاک، غم رفتنت را به دوش بکشد. دنیایی درد را با خود می بری. تو مادر پسرانی که در کمتر از یک روز، پرنده شدند. دامانت، خوابگاه روزهای تنهایی زینب بود. دست هایت، بوی حسنین را می دهد. تو آغاز عاشقانه ترین روزهای مادرانه بوده ای. خاک مرقدت، قدمگاه عاشقان شده است. کبوترها خاکت را برای شفا می برند.
غیر از تو، کدام زنی را می توانم سراغ بگیرم که زیر بار این همه داغ، آنی زانویش نلرزیده باشد؟! اشک روزهای تنهایی ات بیش از آنکه بوی باب الحوایج بدهد، بوی لب های تشنه حسین علیه السلام را می دهد؛ بوی بی قراری اسارت زینب، بوی دست های بریده قمر بنی هاشم. تو مادر زیباترین ماه شب چهاردهم دنیایی! چهار پسرت را قربانی کرده اند و تو شادمانی که سربلند از امتحان بیرون آمده ای. اسماعیل هایت را به قربانگاه فرستادی و کوچه را با اشک هایت پشت سرشان آب پاشی کردی و آه هایت بدرقه راهشان شد. دلشوره بازگشت کاروان سفر رفته،تابت کرده بود. عشق در ثانیه های بی قراری ات تپید و گل های معطر، عطر نفس های تو را شکوفه زدند. تمام غنچه ها نام تو را با شبنم بر گلبرگ هایشان نوشتند.
نمی دانم خدا تو را کی و کجا آفرید؛ ولی می دانم به بهشت نزدیک تر از فرشته هایی. نمی دانم خدا تو را در باغ های ازل آفرید یا روزهای اردیبهشتی بهشت؟
لبخند تو لبریز شادی شدند و نارنج ها، شبیه آفتاب درخشیدند. دست ها بوی دوستی گرفتند و خانه ها اندوه را فراموش کردند. وقتی قدم به خانه کوچک علی گذاشتی، زندگی یک بار دیگر لبخند زد و عشق، با مهربانی هم قدم شد و بهار، خزان باغچه را به دست بادهای رهگذر سپرد.
ماهی ها، دریا را برای ابرها سوغات بردند تا یاد صبوری تو را بر دشت های تشنه لب بگریند.
نام بلند تو را تمام درخت ها می دانند. تمام آب ها از شرم تو سال های سال لب تشنه گریسته اند.
اندوه تو را آینه آب ها کردند تا یادت در لحظه لحظه دریاها موج بزند. صدای رفتنت را تمام باران ها گریه کردند و ماهی ها مرثیه خواندند و گل های سرخ، از اندوه رفتنت پرپر شدند و درخت ها از خواب پریدند.
پرستوها، دوازده بند محتشم را به رفتنت گره زدند و بادها با نوای «عمان سامانی» هق هق کردند و تو با دنیا، آرام خداحافظی کردی؛ با اندوه خداحافظی کردی، با روزهای دوری و دلتنگی خداحافظی کردی و در ناگهانی از اتفاق، به شهیدانت سلام گفتی، به عزیزان دور از دستت سلام دادی، به خدا سلام دادی.
تمام آینه ها با تو خداحافظی کردند؛ با لبخندهایت که زیبایی های بی پایان بودند، خداحافظی کردی.
خداحافظ ای مادر زخم های بزرگ!
خداحافظ ای مادر کربلا! خداحافظ ای مادر کاروان اسیر! خداحافظ ای….!
دکلمه کوتاه وفات حضرت ام البنین (س)
چهار مرتبه بانو! برای تو خبر آمد
چهار بار دلت کوه شد به لرزه درآمد
تو منتظر، تو گدازنده بر معابر خونین
مسافر تو نیامد مسافری اگر آمد
چهار مرتبه شنزارهای ظهر، تنت را
گریستند و تو را داغهای مستمر آمد
چنان گریستهای روزهای خستگیات را
که تکّه تکّه ی خاک بقیع نوحهگر آمد
از آن گلایه تلخت به گوش علقمه بانو!
هر آنچه رود از آن لحظه سر به زیرتر آمد
چهار بار پسر رفت و اسب رفت و تو بودی
چهار بار تو بودیّ و اسب بیپسر آمد
تو کوه بودی و از پشتِ شانههای بلندت
چهار مرتبه خورشید سر بریده برآمد
شعر وفات حضرت ام البنین (س)
کسی که چار پسر داشت نور چشم ترش
به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش
دلش گرفته چرا یک نفر کنارش نیست
بدون ماه، چه شب ها که صبح شد سحرش
عجب حکایت سختی ست مرگ این مادر
هنوز مانده به ره، دیدگان پر گهرش
تمام دل خوشی اش چهار صورت قبر است
چهار صورت زیبا همیشه در نظرش
اگر چه همره زینب نبود ام بنین
ولی شنید و شکست از غم حسین کمرش
نبود تا که ببیند چگونه حرمله ها
زدند تیر، به چشم حسینی قمرش
نبود تا که ببیند چگونه ریخت زمین
به خاک علقمه ای وای پاره جگرش
نبود تا که ببیند بدون عباسش
چه آمده به سر خواهران خون جگرش
نبود شکر خدا ور نه شام را می دید
نبود صحنه بزم شراب در نظرش
اگر چه صورت او را کسی کبود ندید
به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش
دلنوشته وفات حضرت ام البنین (س)
خداحافظ صدای صلابت، شیرزن بی نظیر طایفه «بنی کلاب»، مادر فرزندان حماسه، همسر مولا!
کتاب های ما چقدر از تو گفته اند! تو از هستی چند گام پیش هستی و چقدر حقیرند دردهای انبوه ما پیش بردباری ات! تقویم ها یادشان هست که حادثه ها می آمدند و همه چیز برای تو شیرین بود. زاده های رشادت تو، در کربلا شور می آفریدند و در خون می غلطیدند؛ اما تو رو به سمت واقعه های پربلا، استوار ایستاده بودی تا توانمندترین کوه را به زانو درآوری.
چه بگویم بانو؟ آبشارها گوشه هایی از فراوانی زلالیت تواند. ستاره های نور و پاکدامنی، تو را می سرایند. خورشید، دلگرم از طلوع همیشه توست.
به جاودانگی نامت، آینه های پاک، غبطه می خورند. چشم های تاریخ روشن باد از این همه شجاعت های بکر.
آری! چنین روح بلندی باید در خانه مولا مأوا می گرفت.
خداحافظ، ای الگوی ادب و ولایت پذیری!
همه تو را مادر قمر بنی هاشم می شناسند و این کافی است تا نمایشگاهی از عشق و هر چه خوبی، به فراخور شعور هر کس برپا شود.
تو اما فاطمه ای دیگر بودی که با تمام دلاوری ات، در قاب های عاطفه نیز خوش درخشیده ای.
… و چگونه معرفت عظیم تو در دنیای محدود ما می گنجد که گفتی نام من «ام البنین» است.
چراغ اشک
کجا پیدا شود «شورآفرینْ دل»
که چون عباس ریزد پای دین، دل
چراغ اشک را امشب برافروز
به یاد مادرش «ام البنین»، دل!
با عشق نورانی
نماد استقامت در زمین بود
دلش با عشق نورانی عجین بود
فضیلت های غم، معنا نمی شد
اگر لب خالی از «ام البنین» بود
دکلمه غم انگیز برای وفات حضرت ام البنین (س)
چادر خاکی به سر شیون فراوان می کند
گریه های بی هوا همچون یتیمان می کند
میرود بالای صورت های قبر
اهل شهر را به صرف روضه مهمان می کند
کار او گشته حضور و نوحه خوانی در بقیع
با همین کارش زیارت را چه آسان می کند
آمده از ره بشیر آن قاصد کرببلا
بین بصیرت را فدای حال شیران می کند
او نگفت هرگز ، بشیر احوال عباسم بگو
او سوالاتش فدای حال سلطان می کند
تاخبر دادند به او از ماجرای دشت طف
هر شب عمرش ببین شام غریبان می کند
زینب آورده برایش یادگار از واقعه
یک سپر ام البنین را جسم بی جان می کند
دکلمه شهادت حضرت ام البنین (س)
هرگز نبوده بیشهٔ حق را غضنفری
الا که بوده مادر او شیر مادری
ام البنین نه، مادر مردان کربلا
تو شیر داده ای به وفا و دلاوری
جز تو لبان هیچ مسیحی توان نداشت
بر جسم کربلا بدمد روح حیدری
در مذهبی که فاطمه پروردگار اوست
عشق و وفا و صبر و ادب را پیمبری
تا چون تویی نیاورد این چرخ کهنه باز
ماند فلک به حسرت عباس دیگری
دکلمه زیبا برای وفات حضرت ام البنین (س)
برخیز و دستانم را بگیر!
من آمده ام تا دست در دست تو، تا دارالقرای فاطمه در بهشت بروم، به زیارت امام باران؛ همان قتیل العبراتی که دست هایم را به شمشیرها سپردم تا علمش بر زمین نیفتد و مشکش را آب نبرد.
نگاه کن مادر! دستانم نمناک است؛ اما نه به آب فرات؛ وگرنه، علی اصغر علیه السلام گلوی عطشناک به تیر سه شعبه نمی سپرد و رقیه، لب ترک خورده اش به خون نمی نشست.
این جای بوسه آغشته به اشک پدرم علی مرتضی علیه السلام است که هنوز بر دستانم باقی مانده.
به راستی که یداللّه بود. چه گرمایی داشت دستانش، وقتی مرا مشق شمشیر می آموخت تا رکاب دار پسر فاطمه اش باشم.
بیا مادر و دستانم را بگیر!
از چه می هراسی! مگر نه اینکه در تمام عمرم، با این دست ها یا علم حسین علیه السلام را بلند کردم، یا برای سوار شدن زینب علیهاالسلام بر مرکب، رکاب گرفتم یا موهای پر از یاس رقیه علیهاالسلام شانه زدم، یا قطره قطره آب بر دهان علی اصغر علیه السلام ریختم، یا غبار غربت و غم از چهره مولایم پاک کردم و…؟
مادر! نکند از اینکه دل به دریای عطش کودکان کربلا زدم و به علقمه رفتم و دست هایم باقی نماند تا در دفاع از حسین علیه السلام شمشیر بزند و نجنگد، دل به یغمای غم سپرده ای؟
اما تو که آن غنچه های یاس را ندیده ای که چگونه در هجوم آتش آفتاب و عطش آب، پرپر می زدند!
من اگر کوه بودم، در مقابل آن لب های سوخته و ترک خورده به لرزه می افتادم، چه برسد به اینکه من عباسم، عمویم، برادرم و… .
نه مادر! از ابتدای تقدیر، ناف حیات مرا با عطش بریده بودند.
تو که خود شاهدی، کودک بودم و شب ها از تشنگی حسین علیه السلام از خواب می پریدم.
حالا برخیز و دستانم را بگیر!
از چه رو دریای چشمانت این چنین به حیرت و شگفتی متلاطم شده است؟
پیش از این نیز عطر غریب دست هایم را در جایی دیگر شنیده ای؟
در گوشه و کنار همان خانه نیم سوخته در مدینه که به نام فاطمه علیهاالسلام متبرک است و تو برای کنیزی اش در آن قدم گذاشتی.
این دست های معطر به بوی فاطمه علیهاالسلام ، خود را به زیر پای نگاه زهرا پهن کرد تا مادر حسینم علیه السلام قدم بر خاک علقمه نگذارد. ببین دست های پسرت چه میزبان خوبی بودند برای میهمان دل شکسته کربلا!
پس دیگر دست هایت را به دست هایم بسپار!
نترس مادر!
اینها را که می بینی، بال هایی است که خداوند به جای دست هایم به من بخشیده است.
دست در پر و بالم رها کن تا بی نهایت عشق فاطمه علیهاالسلام پرواز کنیم.
دکلمه جدید وفات حضرت ام البنین (س)
مثل همیشه آمده ای بر سر قرار
مثل همیشه بی کس و تنهانشسته ای
از طرز راه رفتن تو گفته ام به خویش
حتما که داغ دیده ای و دلشکسته ای
می بینمت که با سر انگشت زخمی ات
نقش چهار قبر مجزا کشیده ای
حق داری اینهمه که تو گریه کنی؛ چرا
زیرا که پشت هم خبر بد شنیده ای
یک بار هم نشد که گلایه کنی از آن
داغی که روزگار به روی دلت گذاشت
گفتند بر “حسین” چرا گریه میکنی؟
گفتی به این دلیل که او مادری نداشت
با سوز گریه ات همگان گریه میکنند
حتی بقیع هم ز دو چشم تو تر شده
شبهای عمر تو به چه رنگی در آمده
حالا که آسمان دلت بی قمر شده
زینب برای تو سپر آورده از سفر
اما ز چشم ساقی لشکر سخن نگفت
از ماجرای غارت و از عصر واقعه
از بوسه های خنجر و از پیرهن نگفت
اصلا چه خوب شد که نرفتی ب کربلا
پایت به بزم خنده و می آشنا نشد
بهتر ندیده ای که اباالفضل تو سرش
از ضربه ی عمود به سر نیزه جا نشد