دسته‌بندی نشده

قصه کودکانه یک مهمانی هیجان انگیز در مزرعه تصویری

داستان تصویری یک مهمانی هیجان انگیز در مزرعه برای کودکان

یکی بود یکی نبود. بیرون از شهر یک مزرعه بزرگ و سرسبز بود که پسرکوچولویی به اسم جک به همراه خانواده اش اونجا زندگی می کردند. جک عاشق حیوانات بود ولی اصلی ترین دوست جک یک خرگوش سفید بود که از زمانیکه خیلی کوچولو بود جک ازش نگهداری می کرد و چون خیلی نرم بود جک اسم اون رو پنبه گذاشته بود. رفته رفته جک و پنبه دوستهای خیلی خوبی برای هم شدند و جک بیشتر وقتش رو در کنار پنبه می گذروند. اونها در کنار هم بازی می کردند، نقاشی می کردند و کاردستی درست می کردند.

داستان تصویری

پنبه خرگوش خیلی آرومی بود. اون مثل بقیه خرگوشها اهل بپر بپر و چرخیدن توی مزرعه نبود.. اون عاشق نقاشی کشیدن بود و ساعتهای طولانی مینشست و نقاشی های خیلی قشنگی میکشید. اون هر چیزی که توی رویاهاش بود رو می کشید و جک اون رو تشویق می کرد.

یک روز صبح که جک صبحانه اش رو آورده بود تا در کنار پنبه بخوره پنبه گفت:” من دوست دارم یک مهمونی بگیرم و همه دوستهام رو دعوت کنم ..” جک گفت:” آما آخه تو هیچ وقت از مهمونیهای شلوغ و پر سر و صدا خوشت نمیومد..” پنبه گفت:” آره درسته .. اما ایندفعه فرق می کنه .. این یه مهمونی جالبه و قراره لباسهای نمایش بپوشیم و نمایش اجرا کنیم و خوش بگذرونیم..”

داستان کودکانه

جک از شنیدن حرفهای پنبه کمی تعجب کرد. اون میدونست که پنبه خرگوش خیلی آرومیه و اصلا از سر و صدای زیاد خوشش نمیاد ولی از طرفی اجرای نمایش هم می تونست تجربه جالبی برای پنبه باشه پس یه کم فکر کرد و گفت:” باشه فکر خوبیه ..” و اینطوری شد که پنبه برای همه حیوانات مزرعه کارت دعوت درست کرد و ازشون خواست که عصر روز شنبه با لباسهای نمایششون به حیاط بیان ..

قصه تصویری

بعد از اینکه پنبه برای همه حیوانات کارت دعوت فرستاد مشغول درست کردن یک ماسک برای خودش شد. جک با کنجکاوی پرسید:” چه ماسکی برای خودت درست می کنی؟” پنبه با هیجان خندید وگفت:” نمیتونم بهت بگم .. باید منتظر بمونی هروقت تموم شد می فهمی..”

داستان بچگانه

جک و پنبه سخت مشغول مرتب کردن و آماده کردن حیاط برای روز مهمونی شدند..

قصه بچگانه

بالاخره روز مهمونی از راه رسید. جک که عاشق خرگوش ها بود لباس نمایش خرگوشی انتخاب کرده بود. بعد در حالیکه لباسش رو می پوشید گفت:” خب همه چیز آماده است.. لباستو بپوش که الان مهمونها میان”

داستان کودک

پنبه که نگران به نظر می رسید با من من گفت:” اگه توی لباس نمایشم مسخره و خنده دار به نظر برسم چی؟” جک با آرامش گفت:” مطمینم همه چیز خوب پیش میره ..”

یه کم بعد دوستهای پنبه کم کم از راه رسیدند.. همه حیوانات لباسهای نمایششون رو تنشون کرده بودند. همه چیز خیلی جذاب و هیجان انگیز به نظر می رسید. سگ لباس قورباغه ای پوشیده بود، لک لک لباس پرنسسی پوشیده بود، گربه لباس کروکودیل و خوک هم خودش رو مثل دزدهای دریایی کرده بود..

قصه کودک

پنبه هم که همیشه عاشق شیرها بود لباس شیری پوشیده بود و ماسک شیری که ساخته بود رو به صورتش زده بود یک دفعه جلو اومد و گفت:” خوش اومدین دوستهای من .. من پنبه ام .. البته پنبه ای که حالا شیر شده !” دوستهاش خندیدند و همه شروع به بازی و بالا وپایین پریدن کردند. صدای بلند موزیک و خنده حیوانات همه مزرعه رو پر کرده بود..

قصه کوتاه

پنبه همراه با دوستهاش نمایش بازی کردند و خندیدند و آواز خوندند.. پنبه از اینکه میدید دوستهاش خوشحالن و بهشون خوش می گذره خوشحال بود.

داستان کوتاه

اما کمی بعد پنبه که عادت به این همه سر و صدا و تحرک نداشت کم کم احساس خستگی کرد و آروم به پشت درخت رفت . جک با دیدن پنبه گفت:” حالت خوبه؟ چرا اینجا قایم شدی؟”

داستان تصویری کودک

پنبه گفت:” اره خوبم فقط دارم یه کم استراحت می کنم ..” اما بقیه حیوانات که هیچ اثری از خستگی توشون دیده نمیشد همچنان با شور و انرژی زیاد مشغول بودند..

قصه کودک تصویری

مدتی گذشت و پنبه که دیگه واقعا از این همه سر و صدا خسته شده بود گوشهاش رو گرفت و توی باغچه پرید و لای گلها قایم شد..

داستان

یک دفعه سگ که لباس قورباغه ها رو پوشیده بود با دیدن پنبه که بین گلها دراز کشیده بود داد زد:” بیاین اینجا… شیر نمایش اینجا خوابیده ..”

قصه

همه حیوانات دور پنبه که لباس شیرها رو پوشیده بود جمع شدند. پرنده گفت:” فکر کنم خیلی خسته شده ..” خوک گفت:” اما هنوز مهمونی مون تموم نشده ..”

جک گفت:” به نظرم پنبه خیلی خسته شده .. من فکر می کنم بهتره دیگه بازی های تحرکی رو تموم کنیم ، صدای موزیک رو هم کمتر کنیم و بقیه مهمونی رو در آرامش بگذرونیم ”

گربه گفت:” فکر بدی نیست .. راستش من هم یه کم خسته شدم!” سگ گفت:” راستشو بخواید منم همینطور..” پرنده گفت:” من هم از صدای موسیقی زیاد گوشهام درد گرفته ..”.. و اینطوری شد که همگی با هم به پنبه کمک کردند تا از باغچه بیرون بیاد.

داستان برای بچه ها

بعد همگی روی زمین نشستند و مشغول استراحت و حرف زدن شدند.. پرنده در کنار گربه و جک نشسته بود و با هم کاپ کیک می خوردند و حرف می زدند.

قصه برای بچه ها

پنبه هم در کنار خوک و سگ کار مورد علاقش رو انجام میداد و نقاشی می کشید.. همه حیوانات راضی و خوشحال به نظر می رسیدند. پرنده گفت:” آخیشش.. چقدر خسته بودم خیلی خوب شد که نمایش بازی تموم شد..”

داستان تصویری کوتاه

جک در حالیکه می خندید گفت:” بله درسته.. هر چیزی به اندازه خوبه.. همون قدر که بازی های تحرکی و هیجانی لذت بخشه و کیف میده .. بازی ها و فعالیت های فکری و آروم هم برای مغزمون خوب و مفیده.. همه اینها در کنار هم لذت بخشه..”

بله بچه های گلم.. اینطوری بود که مهمونی هیجان انگیز پنبه هم تموم شد و به پنبه و بقیه حیوانات خیلی خوش گذشت. حالا بگید ببینم شما بیشتر اهل بازی های تحرکی هستید یا بازی های فکری یا هر دو ؟ من هم مثل جک فکر می کنم که هر بازی ای به اندازه اش می تونه مفید و لذت بخش باشه و زیاده روی توی هرکاری خوب نیست ..

separator line

حتماً بخوانید:

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا