قصه کودکانه کوتاه دوستان همیشگی + نتیجه اخلاقی داستان
داستان کودکانه دوستان همیشگی
روزی روزگاری، موش و قورباغه ای زندگی می کردند که بهترین دوستان بودند. هر روز صبح، قورباغه از برکه بیرون میپرد تا موش را که داخل سوراخ درخت زندگی میکرد، ببیند. وقتش را با موش می گذراند و به خانه برمی گشت.
یک روز، قورباغه متوجه شد که برای دیدن موش تلاش زیادی می کند، در حالی که موش هرگز به ملاقات او در حوضچه نیامد. این باعث عصبانیت او شد و تصمیم گرفت با بردن او به خانه اش، اوضاع را درست کند.
وقتی موش نگاه نمی کرد، قورباغه یک ریسمان به دم موش بست و سر دیگرش را به پای خودش بست و پرید. موش شروع به کشیدن با او کرد.
سپس قورباغه برای شنا به داخل حوض پرید. با این حال، وقتی به عقب نگاه کرد، دید که موش شروع به غرق شدن کرده و به سختی نفس می کشد! قورباغه به سرعت نخ را از دمش باز کرد و او را به ساحل برد. دیدن موش با چشمانی نیمه باز، قورباغه را بسیار غمگین کرد و بلافاصله از کشیدن او به داخل حوض پشیمان شد.
نتیجه اخلاقی داستان دوستان همیشگی
از داستان دوستان همیشگی نتیجه می گیریم انتقام نگیرید زیرا ممکن است برای شما مضر باشد.
حتماً بخوانید: