دسته‌بندی نشده

داستان تصویری کودکانه کوتاه نگاه کن لوکاس

قصه کوتاه تصویری کودکانه نگاه کن لوکاس

لوکاس به خواهرش لیلی میگه: گوش بده لیلی! صدای چی رو میشنوی لوکاس؟ صدای جمعه! مگه جمعه چه صدایی داره! از پنجشنبه ساکت تره! چون همه هنوز خوابیدن!

look-out-lucas-story

بابای لوکاس میگه: امروز باید در کشو رو درست کنم!

قصه کوتاه تصویری کودکانه نگاه کن لوکاس

مامان میگه: برای هرکسی که بهم کمک بکنه خریدها رو ببریم خونه یه بستنی خوشمزه می خرم! لوکاس و لیلی با خوشحالی گفتن: ما کمک می کنیم مامان!

داستان کوتاه تصویری کودکانه نگاه کن لوکاس

اما ناگهان!!! مامان لوکاس داد میزنه: نگاه کن لوکاس! اما دیگه دیر شده! لوکاس خورده به به شیشه‌ی مغازه! لیلی میخنده و میگه: تو خیلی بامزه‌ای لوکاس!

قصه کوتاه تصویری کودکانه نگاه کن لوکاس

look-out-lucas-story-6

لوکاس میگه: دارم صدای موتورسیکلت‌ها رو می شنوم!

look-out-lucas-story-7

لیلی به اطراف نگاه میکنه و میگه: هیچ موتور سیکلتی اینجا نیست!

look-out-lucas-story-8

ولی همون موقع یه موتورسیکت با سرعت زیاد از خیابون رد میشه! مامان لوکاس میگه: تو گوش‌های خیلی تیزی داری لوکاس!

look-out-lucas-story-9

look-out-lucas-story-10

همون لحظه لیلی داد میزنه: نگاه کن لوکاس! اما دیگه دیر شده! لوکاس پاشو گذاشته توی چاله‌ی آب!

look-out-lucas-story-11

مامان لوکاس میگه: نگاه کن چقدر خیس شدی لوکاس!

داستان تصویری کودکانه کوتاه نگاه کن لوکاس

لوکاس میگه: بابا اومده خونه! لیلی میگه: تو از کجا میدونی؟

look-out-lucas-story-13

لوکاس میگه: چون میتونم بوی غذایی که بابا داره میپزه رو توی حیاط بشنوم! مامان میگه: تو توی بو کردن هم خیلی خوبی لوکاس!

look-out-lucas-story-14

همون لحظه لیلی داده میزنه: نگاه کن لوکاس! اما دیگه دیر شده! لوکاس خورده به میز غذاخوری! لیلی میگه: ولی چشمای لوکاس اصلا تیز نیست!

look-out-lucas-story-15

look-out-lucas-story-16

مامان میگه: فکر می کنم باید بریم پیش یه خانم دکتر مهربون! خانم دکتر میپرسه: خب لوکاس! بگو چی میبینی؟ لوکاس چشم‌هاش رو فشار میده و میگه: چندتا لکه‌ی سیاه!

look-out-lucas-story-17

خانم دکتر یه شیشه روی چشمش می گذاره و میگه: حالا چی میبینی؟ لوکاس میگه: آهان! چندتا شونه! خیلی باحاله!

look-out-lucas-story-18

مامان بزرگ نگاه کن! مامان بزرگ نگاه می کنه و میگه: ببین کی عینکی شده! بگو چی میبینی؟

look-out-lucas-story-19

من پروانه‌ها و زنبورها و مورچه‌ها رو میبینم! الان میتونم همه چیز رو ببینم!

look-out-lucas-story-20

لوکاس صورت مامان بزرگ رو ناز می کنه و میگه: مامان بزرگ! صورتت یه کوچولو چروک شده! مامان بزرگ می خنده و میگه: اینا که چروک نیست! اینا خط‌هاییه که از بس به کارهای بامزه‌ی تو خندیدم روی صورتم افتاده!

look-out-lucas-story-21

لوکاس با خوشحالی میره که بازی کنه! لیلی داد میزنه: نگاه کن لوکاس!

look-out-lucas-story-22

لوکاس میگه: نگاه کردم! و بعد با خوشحالی میپره توی چاله‌ی آب!

look-out-lucas-story-23

separator line

حتماً بخوانید:

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا