قصه تصویری کودکانه روباه و لکلک
داستان کودکانه روباه و لکلک تصویری
روزی روزگاری، یک روباه زندگی میکرد که رفتار خیلی خوبی نداشت. یک لک لک در نزدیکی خانهی روباه زندگی میکرد. روباه همیشه لک لک بیچاره رو به خاطر چهرهاش و پاهای بلندش مسخره میکرد!!
یک روز روباه نقشهای کشید که بتونه کاری بکنه تا لکلک حسابی ناراحت و خجالت زده بشه. اون رفت پیش لکلک و گفت: اوه لک لک جون، دوست عزیزم! آیا افتخار میدی که امشب شامت رو با من بخوری؟؟؟
روباه با خودش لبخند زد و داشت به نقشهی بی ادبانهاش فکر میکرد. لک لک کمی تعجب کرد اما خیلی خوشحال شد. اون دعوت روباه رو قبول کرد و موقع شام به خونهی روباه رفت. لک لک واقعا گرسنه بود و آماده بود که کلی غذا بخوره!!
روباه با کلی قشقرق و سر و صدا، یک ظرف سوپ سر میز آورد. ولی کاسهی سوپ خیلی کم عمق بود. لک لک بیچاره فقط میتونست سر نوکش رو داخل کاسه ببره!! اون اصلا یک قطره از سوپ رو هم نتونست بخوره!!!
روباه با خیال راحت از کاسهی سوپش سر میکشید و با اشتها میگفت: عجب سوپ خوشمزهای!!! من واقعا دارم از طعم این سوپ لذت میبرم!! لک لک کمی از رفتار روباه ناراحت شد. لک لک بیچاره با این که خیلی گرسنه بود، ولی اصلا از اون افرادی نبود که سریع کنترل خودشون رو از دست میدن و عصبانی میشن!! بنابراین، اون با مهربانی از دعوت روباه تشکر کرد و از اون پرسید: آیا من میتونم برای جبران زحماتت، فردا شب تو رو برای شام دعوت کنم؟
فردا شب ، روباه به موقع به خانهی لک لک رسید و منتظر نشست تا غذا آماده بشه. لک لک از آشپزخونه بیرون اومد. ناگهان بوی خوش ماهی کبابی توی فضا پخش شد. آب از لب و لوچهی روباه راه افتاده بود!! ولی چه فایده!!! لک لک ماهیها رو توی گلدونای بلندی گذاشته بود که تازه خیلی هم باریک بودن!!!
لک لک به راحتی نوک بلند خودش رو داخل گلدون برد و با لذت شروع به خوردن کرد. ولی تنها کاری که روباه میتونست انجام بده این بود که به گلدون خیره شود وفقط از بوی ماهی کباب لذت ببره. اون واقعاً از این کار عصبانی شد، اما لک لک بلند شد و با مهربونی گفت: آه، روباه عزیز!!! باید یاد بگیری با مردم همونجوری رفتار کنی که دوست داری باهات رفتار کنن!! مگه نه؟
حتماً بخوانید: