داستان کودکانه کوتاه خرگوش سفید و خال خالی + دانلود قصه صوتی
داستان کودکانه کوتاه خرگوش سفید و خال خالی
قصه امروز ما درباره دو تا خرگوش که با هم توی یک جنگل زندگی می کردن. یکی از این خرگوش ها سفید و یکی دیگه خال خالی بود. این دو تا خرگوش باهم دیگه دوست بودن و خیلی همدیگر را دوست داشتند.
هر روز باهم توی جنگل می دویدند و تفریح می کردند و شاد و خندان بودند و شب هم توی لانه کوچکشان که پر از عشق و محبت بودند می خوابیدند.
ولی کم کم احساس کردند که مثل قدیم شاد و خوشحال نیستند و از هم فاصله گرفتند و کمتر با هم به تفریح و گشت و گذار توی جنگل می رفتند.
تا یکروز خرگوش سفید تصمیم گرفت با دوستش حرف بزنه و از او بخواهد مثل قدیم با هم دوست باشند و با شادی زندگی کنند.
از اونور هم خرگوش خال خالی تصمیم گرفت با دوستش حرف بزنه و بگه دیگه نمی تونه ادامه بده و خسته شده .
بخاطر همین تا خرگوش سفید امد حرف بزنه با عصبانیت و داد و فریاد هرچی توی دلش بود به او گفت و او را ناراحت کرد بطوریکه خرگوش سفید رفت توی اتاقش و چند روز گریه کرد و بعد هم تصمیم گرفت لانه را ترک کنه.
و طبق عادت با خودش تمشک برد و هر قدم که بر می داشت یک تمشک روی زمین می انداخت. فردا صبح خرگوش خال خالی که بیدار شد رفت بیرون و بدون توجه چند تا تمشک ها را خورد و به لانه برگشت.
تا اینکه ظهر شد و از خرگوش سفید خبری نشد . اون موقع بود که فریاد زد که خرگوش سفید نیست و همه حیوانات را جمع کرد و به کمک جغد دانا و تمشک هایی که روی زمین باقی مونده بود خرگوش سفید را پیدا کرد.
خرگوش خال خالی با یک دسته گل از خرگوش سفید معذرت خواهی کرد و بهش گفت که خیلی دوستش داره و می خواد مثل قدیم در کنار هم شاد و خوشحال زندگی کنند.
خرگوش سفید هم او را بخشید و به لانه اشان برگشتند و سال های سال باهم به خوبی و خوشی با محبت زندگی کردند .
نتیجه گیری داستان کودکانه کوتاه خرگوش سفید و خال خالی
قبل از عصبانیت و حرفهای بد زدن که دل دوست هایمان را برنجاند، به آنچه می خواهیم بگوییم فکر کنیم تا هیچ وقت کسی را از خودمان نرنجانیم و دلی را نشکنیم و دوست هایمان را از دست ندهیم .
داستان خرگوش سفید و خال خالی صوتی + دانلود قصه
حتماً بخوانید: