داستان تصویری کودکانه کوتاه شیری که تلاش نمیکرد!
قصه تصویری کوتاه کودکانه شیری که تلاش نمیکرد!
یک روز خیلی آفتابی توی جنگل سبز بود و همهی حیوونا داشتن حسابی بازی میکردن!
یوزپلنگ به شیر گفت: بیا و با من بازی کن آقا شیره! اگه میتونی منو بگیر! و بعد تند و سریع شروع به دویدن کرد! شیر گفت: من دلم نمیخواد بازی کنم! من میدونم که میبازم!
فیل گفت: بیا با من بازی کن آقا شیره! بیا با سنگها توپ بازی کنیم! و بعد تند و سریع رفت که دنبال سنگ بگرده! شیر گفت: من دلم نمیخواد بازی کنم! من میدونم که میبازم!
میمون کوچولو گفت: بیا با ما بازی کن آقا شیره! ببینیم کی میتونه بیشتر موز بخوره! و بعد تند و سریع از روی شاخهها پرید و رفت که موز بچینه! شیر گفت: من دلم نمیخواد بازی کنم! من میدونم که میبازم!
آهو گفت: بیا با من بازی کن آقا شیره! بیا ببینیم کی میتونه بلندتر بپره! و بعد تند و سریع شروع کرد به پریدن! شیر گفت: من دلم نمیخواد بازی کنم! من میدونم که میبازم!
کروکودیل گفت: آقا شیره بیا با من بازی کن! بیا با هم مسابقه شنا بدیم! و بعد شروع کرد به شنا کردن! شیر گفت: من دلم نمیخواد بازی کنم! من میدونم که میبازم!
کروکودیل و فیل بدون آقا شیره، مسابقهی شنا دادن! کروکودیل از فیل سریعتر بود، اما هر وقت که کروکودیل میوفتاد جلو، فیل قلقلکش میداد! کروکودیل غش غش میخندید! کروکودیل و فیل شنا کنان میخندیدن و بازی میکردن!
آقا شیره تنها و ناراحت نشست یک گوشه و بازی کردن فیل و کروکودیل رو نگاه کرد!
موش کوچولو گفت: آقا شیره، چرا ناراحتی؟ شیر گفت: برای این که من دلم نمیخواد بازی کنم! چون که میدونم که میبازم!
ولی ناگهان آقا شیره پاش رو گذاشت رو یک پوست موز و لیز خورد! ووووویژژژژژژ!!! آقا شیره روی پوست موز همینجوری لیز میخورد! همهی حیوونا گفتن: به نظر خیلی باحال میااااد!
همهی حیوونا اومدن که لیز بخورن و بازی کنن!
آقا شیره هم با اونا بازی کرد و حسابی هم بهش خوش گذشت! اون حالا خیلی خوشحال بود!
حتماً بخوانید: